
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۰۲
۱
ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو
مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو
۲
تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف
هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو
۳
حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد
زلف مشک افشان شهر آشوب مه چوگان تو
۴
ای به خوان زلف تو یوسف طفیلی آمده
کیست کو بیخون دل یک لقمه خورد از خوان تو
۵
کی برد سر در گریبان خرد آن را که هست
پای در دام هوا و دست در دامان تو
۶
از پی آن کاتش هجر تو دارم یادگار
نزد من آب حیات است آتش هجران تو
۷
جان خاقانی فدای روح جان افروز توست
گرچه خصم اوست جانا یار جانان جان تو
تصاویر و صوت

نظرات