خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۳۰۶

۱

هست به دور تو عقل نام شکسته

کار شکسته دلان تمام شکسته

۲

عشق تو بس صادق است آه که دل نیست

باده عجب راوق است و جام شکسته

۳

صبح امید مرا به تاختن هجر

برده و در تنگنای شام شکسته

۴

گوهر عمرم شکسته شد ز فراقت

ایمه به صد پاره شد کدام شکسته

۵

از تو وفا چون طلب کنم که در این عهد

هست طلسم وفا مدام شکسته

۶

زیر فلک نیست جنس و گر هست

هست به نوعی ز دهر نام شکسته

۷

گویی کی بینم من آسیای فلک را

آب زده، سنگ سوده، بام شکسته

۸

ای دل خاقانی از سخن چه گشاید

رو که شد اهل سخن تمام شکسته

تصاویر و صوت

نظرات