
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۳۴
۱
تبها کشم از هجر تو شبهای جدائی
تبها شودم بسته چو لبها بگشایی
۲
با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند
عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی
۳
از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب
گر در دلم آید که در آغوش من آیی
۴
گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست
اندیشه در آن است که بر گفته نپایی
۵
شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان
انگشت مرا پیشه شد الماس ربایی
۶
خاقانی از اندیشهٔ عشق تو در آفاق
چون آب روان کرد سخنهای هوایی
تصاویر و صوت



نظرات