خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۳۴۵

۱

چه کردم کاستین بر من فشاندی

مرا کشتی و پس دامن فشاندی

۲

جفا پل بود، بر عاشق شکستی

وفا گل بود، بر دشمن فشاندی

۳

چو خورشید آمدی بر روزن دل

برفتی خاک بر روزن فشاندی

۴

لبالب جام با دو نان کشیدی

پیاپی جرعه‌ها بر من فشاندی

۵

مرا صد دام در هر سو نهادی

هزاران دانه پیرامن فشاندی

۶

تو را باد است در سر خاصه اکنون

که گرد مشک بر سوسن فشاندی

۷

تو هم ناورد خاقانی نه‌ای ز آنک

سلاح مردمی از تن فشاندی

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی، کتابفروشی خیام 2537 - حسان العجم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی - تصویر ۴۴۴
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۷۵۱

نظرات

user_image
شایان
۱۴۰۳/۰۱/۱۰ - ۰۶:۳۷:۲۵
در بیت دو مصرع اول جفا به پلی تشبیه شده که معشوق بر عاشق خراب میکند به عبارتی دیگر معشوق دیگر به عاشق جفا نمیکند و جفا اینجا در مفهوم مثبت استفاده شده  ایا نباید این مفهوم وارونه می شد؟