
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۵۹
۱
به خرد راه عشق میپوئی
به چراغ آفتاب میجوئی
۲
تو هنوز ابجد خرد خوانی
وز معمای عشق میگوئی
۳
مرد کامی و عشق میورزی
در زکامی و مشک میپوئی
۴
زلف جانان ترازوی عشق است
رنگ خالش محک دل جوئی
۵
جو زرین شدی ز آتش عشق
سرخ شو گر در این ترازوئی
۶
ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه
از سپیدی رسد سیه روئی
۷
بر محک بلال چهره زرست
بولهب روی به ز نیکوئی
۸
خون بکری کجاست گر دادی
گریه و دیده را زناشوئی
۹
به وفا جمع را چو صابون باش
نیست گردی چو گردها شوئی
۱۰
بس کن از جان خشک خاقانی
که نه بس صید چرب پهلوئی
تصاویر و صوت

نظرات