
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۷
۱
من ندانستم که عشق این رنگ داشت
وز جهان با جان من آهنگ داشت
۲
دستهٔ گل بود کز دورم نمود
چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت
۳
عافیت را خانه همچون سیم رفت
زآنکه دست عقل زیر سنگ داشت
۴
صبر بیرون تاخت از میدان عشق
در سر آمد زانکه میدان تنگ داشت
۵
از جفا تا او چهار انگشت بود
از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت
۶
دل بماند از کاروان وصل او
زآنکه منزل دور و مرکب لنگ داشت
۷
نالهٔ خاقانی از گردون گذشت
کارغنون عشق تیز آهنگ داشت
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
محمد
دوستدار
احمد
محمد بلبلی
یوسف
آزادبخت