
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۷۱
۱
گرنه تو ای زود سیر تشنهٔ خون منی
با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی
۲
هست یقینم که من مهر تو را نگسلم
نیست دُرُستم که تو عهد مرا نشکنی
۳
در طلب خون من قاعدهها مینهی
در ره امید من قافلهها میزنی
۴
بر پی دو نان شوی از سر دون همتی
باز مرا ذم کنی از سر تر دامنی
۵
دست به شاخ جفا از پی آن بردهای
تا رگ عمر مرا بیخ ز بن برکنی
۶
گرنه مستمند دشمن خاقانیم
بهر چه گفتنم که تو دوست عزیز منی
نظرات