
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۷۵
۱
با هیچ دوست دست به پیمان نمیدهی
کار شکستگان را سامان نمیدهی
۲
آنجا که زخم کردی مرهم نمیکنی
آنجا که درد دادی درمان نمیدهی
۳
همچون فلک که بر سر خوان قبول ورد
آن را همی که تره دهی نان نمیدهی
۴
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
چون قرعه بر تو افتد آسان نمیدهی
۵
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
پس بوسه از چه معنی ارزان نمیدهی
۶
مژگانت را به کشتن من رخصه دادهای
لب را به زنده کردن فرمان نمیدهی
۷
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
کز کبریا سلام به سلطان نمیدهی
نظرات