
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۷۶
۱
دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دست یازی
۲
گل و مل تو را خادمانند از آن شد
وفای گل و صحبت مل مجازی
۳
مرا جان درافکند در جام عشقت
گمان برد کاین عشق کاری است بازی
۴
هلاک تن شمع جان است اگرنه
نیاید ز موم این همه تن گدازی
۵
منم زین دل پر نیاز اندر آتش
تو آبی به لطف ای نگارا به نازی
۶
تو آنی که با من خلاف طبیعت
درآمیزی و کشتن من نسازی
۷
مپرس از دلم کز چهای چون کبوتر
بگو زلف راکز چه چون چنگ بازی
۸
تو را چاکری گشت خاقانی آخر
خداوندیی کن به چاکر نوازی
تصاویر و صوت

نظرات