
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۸
۱
چه نشینم که فتنه بر پای است
رایت عشق پای برجای است
۲
هرچه بایست داشتم الحق
محنت عشق نیز میبایست
۳
صبر با این بلا ندارد پای
بگریزد نه بند بر پای است
۴
راستی به که صبر معذوراست
بر سر تیغ چون توان پای است
۵
بیخ امید من ز بن برکند
آنکه شاخ زمانه پیرای است
۶
کار من بد شده است و بدتر ازین
هم شود، تا فلک بر این رای است
۷
از که نالم بگو ز کارگزار
یا از آن کس که کار فرمای است
۸
ناله دارد ز زخم، مار سلیم
مار از آن کس که ما را فسای است
۹
خیز خاقانی از نشیمن خاک
که نه بس جای راحت افزای است
تصاویر و صوت

نظرات
علیرضا
امیر اصغری
امیر اصغری
آزادبخت