
خاقانی
غزل شمارهٔ ۳۸۳
۱
یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
۲
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
۳
زهره داری تو ز بیم دل خویش
که بهر دم جگر ما بخوری
۴
گفته بودی که تمامم به وفا
برو ای شوخ که بس مختصری
۵
به دعای سحری خواستمت
کارم افتاد به آه سحری
۶
دست هجر تو دهانم بر دوخت
تا نگویم که مکن پرده دری
۷
چند در چند همی بینم جور
چکنم گر نکنم نوحهگری
۸
آب خاقانی گفتی ببرم
بردهای بالله و حقا که بری
تصاویر و صوت

نظرات