خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۳۹۰

۱

ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری

رونق آفتاب شد زان رخ هم‌چو مشتری

۲

ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی

سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری

۳

طرهٔ تو به رغم من چون شب من به تیرگی

کیسهٔ من ز ناز تو چون لب تو به لاغری

۴

گرچه سپید کاری است از همه روی کار تو

رو که قیامتی است هم زلف تو در سیه‌گری

۵

از سرشک سوختم ز آن همه سوزم از درون

با همه آب ساختی ز آن همه آبی از تری

۶

هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را

چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری

۷

ابر زیان کار توست، ابر مکن دو چشم من

کفت آن به تو رسد زآنکه به چشم من دری

۸

اشک مرا چو روی خود دار عزیز اگر تو را

در خورد آب و افتاب از پی ساز گازری

۹

کنت تعاف نظرة من لحظات مقلتی

لست تخاف جمرة من ز فرات خاطری

۱۰

سینهٔ خاقنی اگر پاک بشوئی از عنا

پیش خدایگان تو را بیش کند ثناگری

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۵۲۵

نظرات