
خاقانی
غزل شمارهٔ ۴
۱
رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا
چشم و چراغ مرا جائی شگرف و چه جا
۲
جائی که هست فزون از کل کون و مکان
جائی که هست برون از وهم ما و شما
۳
صحن سراچهٔ او صحرای عشق شده
جانهای خلق در او رسته به جای گیا
۴
از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین
وز آه سوختگان عنبر بخار هوا
۵
دارندگان جمال از حسن او به حسد
بینندگان خیال از نور او به نوا
۶
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب
آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا
۷
گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
گفتم که هست بلی اما الیک فلا
۸
هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت
ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا
تصاویر و صوت

نظرات
مهدوی
سورنا