
خاقانی
غزل شمارهٔ ۴۶
۱
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
۲
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
۳
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
۴
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت
۵
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
۶
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت
۷
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
۸
خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
تصاویر و صوت



نظرات
محدثه
محدثه
فرزاد
امیرحسین محمدی
سفید
امین
امیرالملک