
خاقانی
غزل شمارهٔ ۴۸
۱
از حال خود شکسته دلان را خبر فرست
تسکین جان سوختگان یک نظر فرست
۲
جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش
از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست
۳
گفتم به دل که تحفهٔ آن بارگاه انس
گر زر خشک نیست سخنهای تر فرست
۴
بودم در این حدیث که آمد خیال تو
کای خواجه ما سخن نشناسیم زر فرست
۵
الماس و زهر بر سر مژگان چو داشتی
این سوی دل روان کن و آن زی جگر فرست
۶
سر خواستی ز من هم ازین پای باز گرد
شمشیر و تشت راست کن و سوی سر فرست
۷
خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی
جان را دو اسبه خیز به خدمت به در فرست
تصاویر و صوت

نظرات
برکه