
خاقانی
غزل شمارهٔ ۵۹
۱
دل شد از دست و نه جای سخن است
وز توام جای تظلم زدن است
۲
دل تو را خواه قولا واحدا
تا تو خواهیش دو قولی سخن است
۳
آنچه در آینه بینم نه منم
پرتو توست که سایهفکن است
۴
نظرت نیست به من زانکه مرا
تن نماند و نظر جان به تن است
۵
باد سردم بکشد شمع فلک
شمع جان در تنهٔ پیرهن است
۶
هست دیگ هوست خام هنوز
خامی آن ز دم سرد من است
۷
گل ز باغ رخت آن کس چیند
که چو گل زر ترش در دهن است
۸
عالمی شیفتهٔ زلف تواند
زلف تو شیفتهٔ خویشتن است
۹
کردهام توبه ز می خوردن لیک
لب میگون تو توبهشکن است
۱۰
نظر خاص تو خاقانی راست
گرت نظاره هزار انجمن است
تصاویر و صوت




نظرات