
خاقانی
غزل شمارهٔ ۶۳
۱
چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست
چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خواست
۲
به وصل لب آن ماه به زر یافت توان راه
کز آن لب به یکی ماه یکی جام توان خواست
۳
چو او تند کند خوی، مبر نام لب اوی
که حاجت ز چنان روی به هنگام توان خواست
۴
به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار
که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست
۵
دلی کافت جان جست دلارام چنان جست
نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواست
۶
مه خاقانی و مهکام که دارد طمع خام
کز آن فتنهٔ ایام چه انعام توان خواست
نظرات