
خاقانی
غزل شمارهٔ ۶۴
۱
کیست که در کوی تو فتنهٔ روی تو نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست
۲
فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست
۳
روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست
۴
با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست
۵
روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست
۶
بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
تصاویر و صوت




نظرات
Reza Deilami