
خاقانی
غزل شمارهٔ ۶۵
۱
عشق تو قضای آسمانی است
وصل تو بقای جاودانی است
۲
در سایهٔ زلف تو دل من
همسایهٔ نور آسمانی است
۳
بربود دلم کمند زلفت
حقا که مرا بدو گمانی است
۴
پیداست چو آفتاب کان دل
در سایهٔ زلف تو نهانی است
۵
عشق تو به جان خریدم ارچه
آتش همه جای رایگانی است
۶
هرچند بر آستان کویت
گردون به محل پاسبانی است
۷
دلجوئی کن که نیکوان را
دلجوئی رسم باستانی است
۸
خاقانی را به دولت تو
کار سخنان هزارگانی است
نظرات