
خاقانی
غزل شمارهٔ ۶۹
۱
خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت
تشنه است کاندر آبخور آتشین گریخت
۲
نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت
۳
آدم فریب گندمگون عارضی بدید
شد در بهشت عارض آن حور عین گریخت
۴
تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد
کفرش خوش آمد از من مسکین به کین گریخت
۵
بیرون گریخت از ره چشمم میان اشک
الا به پای آب نشاید چنین گریخت
۶
آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان
در مرغزار سنبل آهوی چین گریخت
۷
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت
۸
از زعفران روی من و مشک زلف دوست
تعویذ کردهام ز من آن دیو ازین گریخت
۹
خاقانیا حدیث فلک در زمین به است
کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت
تصاویر و صوت

نظرات