خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۸۴

۱

بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت

ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت

۲

نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود

بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت

۳

دروغ است آن کجا گویند کز سنگ

فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت

۴

دل یار است سنگین پس چه معنی

که عشق او عقیق از چشم من ساخت

۵

من از دل آن زمانی دست شستم

که شد در زلف آن دلبر وطن ساخت

۶

کنون اندوه دل هم دل خورد ز آنک

هلاک خویشتن از خویشتن ساخت

۷

به کرم پیله می‌ماند دل من

که خود را هم به دست خود کفن ساخت

۸

ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل

نه بس کورا به محنت ممتحن ساخت

تصاویر و صوت

نظرات