
خاقانی
غزل شمارهٔ ۹
۱
ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا
۲
ای سفته درّ وصل تو الماس ناکسان
تا کی کنی قبول، خسان را چو کهربا
۳
چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بیوفا
۴
آن را که خصم ماست شدی یار و همنفس
با آنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا
۵
الحق سزا گزیدی و حقا که در خور است
پیش مسیح مائده و پیش خر گیا
۶
بودیم گوهری به تو افتاده رایگان
نشناختی تو قیمت ما از سر جفا
۷
بیدیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گرچه داند یاقوت را بها
۸
ما را قضای بد به هوای تو درفکند
آری که هم قضای بلا باد بر قضا
۹
ای کاش آتشی ز کنار اندر آمدی
نه حسن تو گذاشتی و نه هوای ما
۱۰
حکم قضای بود و گرنه چنین بدی
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا
تصاویر و صوت

نظرات
سعید
nobi
nobi
سعید اسکندری
عرفان
عرفان
سیـنا ---
عرفان
عرفان