
خاقانی
غزل شمارهٔ ۹۱
۱
دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند
در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند
۲
لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد
کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند
۳
شو آینه حاضر کن در خنده ببین آن لب
گر دیده نهای هرگز کاتش گهر افشاند
۴
از هجر تو در چشمم خورشید شود سفته
از بس که مرا الماس اندر بصر افشاند
۵
نیش سر مژگانت ببرید رگ جانم
زان هر نفسی چشمم خون جگر افشاند
۶
گر در همه عمر از تو وصلی رسدم یک شب
مرغ سحری بینی حالی که پر افشاند
۷
بر تارک خاقانی از وصل کلاهی نه
تا دامن خرسندی از خلق برافشاند
تصاویر و صوت

نظرات
ریحانه
nabavar
محمد حسین اصولی نژاد