خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۹۴

۱

هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد

در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

۲

کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش

تسبیح در آویزد، زنار دراندازد

۳

دلها به خروش آید چون زلف برافشاند

جان‌ها به سجود آید چون پرده براندازد

۴

در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد

در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد

۵

شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل

من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد

۶

از روی کله داری بر فرق سراندازان

از سنگ‌دلی هر دم سنگی دگر اندازد

۷

هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم

در عشق چنین باید آن کس که سراندازد

۸

این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده

باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد

۹

تا تازه کند نامش در بارگه شاهی

کافلاک به نام او طرز دگر اندازد

تصاویر و صوت

نظرات