
خاقانی
شمارهٔ ۱۴۹ - در مرثیهٔ خواجه ناصر الدین ابراهیم عارف گنجهای
۱
خاقانیا عروس صفا را به دست فقر
هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند
۲
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریق پریدهاند
۳
همچون گوزن هوی برآورده در سماع
شیران کز آتش شب شبهت رمیدهاند
۴
سلطان دلان به عرش براهیم بندهوار
از بهر آب دست سراب قد خمیدهاند
۵
بر نام او به سنت همنام او همه
مرغان نفس را ز درون سر بریدهاند
۶
خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست
بر خرقههای او که ز نور آفریدهاند
۷
پیران هفت چرخ به معلوم هشت خلد
یک ژندهٔ دوتائی او را خریدهاند
۸
از بهر پاره پیر فلک را به دست صبح
دلق هزار میخ ز سر برکشیدهاند
۹
واینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سپید بر تن مشرق دریدهاند
۱۰
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد
کواز خرق جامه به مغرب شنیدهاند
۱۱
تا گنجه را ز خاک براهیم کعبهای است
مردان کعبه گنجه نشینی گزیدهاند
۱۲
من دیدهام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیدهاند که کوتاه دیدهاند
نظرات
حکیم ابیانه