خاقانی

خاقانی

شمارهٔ ۲۲۳

۱

باز به میدان ما فوج بلا بسته صف

پای فلک در میان رسم امان بر طرف

۲

خرقه شکافان ذوق بی‌دف و نی در سماع

جبه فشانان شید تابع قانون دف

۳

جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا

وین تن حادث غذا معدن آب و علف

۴

چیدم و دیدم تمام آبی و تابی نداشت

میوهٔ این چار باغ گوهر این نه صدف

۵

گفتیم ای خود فروش خود چه متاعی بگو

گر بخری شب چراغ گر بفروشی خزف

۶

بشنو و بوکن اگر گوشی و مغزیت هست

زمزمهٔ لو کشف لخلخهٔ من عرف

۷

رهرو خاقانیا دوری منزل مبین

رو که مدد می‌کند همت شاه نجف

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۱۲ - ۱۹:۱۳:۲۶
بیت 6 زمزمه "لو کشف" احتمالا اشاره به حدیث امام علی دارد که فرمود:لو کشف الغطا ما ازددت یقینا(اگر پرده ها کنار رود یقین من افزوده نشود)لخلخه "من عرف" هم گویا اشاره به حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه باشد که هم از حضرت محمد و هم از حضرت علی نقل شده است. و بیشتر احتمال دارد -با قرینه لو کشف- اشاره باشد به حدیث:"من عرف علیا و احبه بعث الله الیه ملک الموت کما یبعث الی الانبیاء" شاید حافظ این بیتش را که می گوید: حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدقبدرقه رهت شود همت شحنه نجفبا نگاه به بیت آخر این شعر خاقانی سروده باشد.
user_image
سبوح و صبوح
۱۳۹۴/۰۹/۱۵ - ۱۶:۵۶:۵۶
رساله شرح حدیث نقطهصائن الدین ابن ترکه اصفهانیبسم الله الرحمن الرحیمالحمد لله مفیض الحکم، والصلوة علی محمد وآله وسلم.دی یک ناگاه از عراق وفاق1، وسرحدّ بسط و استنطاق،رقمی از عزیزی رسید. مشعر به استکشاف معنی «أنا النقطة التی تحت الباء». چون در وقتی بود که قهرمان زمان مخدّرات سراپرده غیب بر منصّات2 صحاری عیان، در حجله نوبهار، بر تخت مرغزار و مطیّه شاخسار در جلوه گری داشته، قوای بوقلمون آسای ناهید هر دم رنگی می نمودند، و ابداعیان3 سرادق «کن فیکون» هر لحظه به نیکی ظاهر می شدند، گاهی روی دلجوی غنچه عذراء، که مریم آسا در بکری آبستن گشته صدگونه می آراستند، و گاهی زبان غزلسرای بلبل که عیسی وش در مهد گویا شده، هزار دستان4 تلقین می کردند،شقایق با شما مه راز می گفتصبا تفسیـر آیت بـاز می گفتفسبحان من لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر.5هر آینه قلم نیز سوسن مانند زبان افصاح کشیدن گرفت، وآنچه در چمن زمان و انجمن اهالی آن گوش شنوایی شکفته گشته، با شمه اشارة بر صحایف عبارت مسطور گردانید. و این بکر دولتخانه نبوّت و ولایت را وجهی چند که در زیر سواد زلف حروف ظاهر گشته، و مخدّرات ابکار که در خبایای این سواد اعظم که هر چه هست در ارباع اعرابش6 ساکن گشته، از آنجا روی هویدایی می نمایند؛ چنانچه گفته اند:زان طرّه7 باد نیست که نگرفت بوی مشکزان زلف خاک نیست که عنبر نمی شودبر نوخاستگان وقت جلوه دهد، آنانی که در مرتبه مردی خود به مرتبه بلوغ انسانی، که ورای این بلوغ متعارف حیوانیست، رسیده باشند، وقبای فتوت بر قامت احوال ایشان راست آمده، به قوّت احتظا8 ولذّت برخورداری از این سرپوشیدگان خانواده هدایت و حکمت بهره ور و فیروز گشته باشند.کین ره نه به اندازه هـر زاهد رعناسـتاین ذوق9 به اندازه مردیست که مردستمعنای حدیثپوشیده نماند که ادب تعلیم و تألیف، که سبب تیسیر امر تفهیم می شود، چنان اقتضا کرد که این سخنان مصدر بوجهی حکمی شود، که کاشف باشد از معنی نقطه به زبانی که از عرف ابناء زمان دور نباشد، تا بدان وسیله تواند بود که در مدارج بطون آن کلمات سحر آفرین شروع کرده شود، و بندی چند از چادر عزّت این دختر حرمسرای ولایت گشوده گردد، تا طالبان هوشمند به قدر ذوق خود بهره ور گردند.گرد دهن چون شکرش گرد که امروزتنگی که ازو قند به خروار برند اوستوان مـاه کـه سجـاده نشـیـنـان در اوسجـاده وتسبیح به خمّار برند اوستبباید دانست که حروف مقطعه قرآنی،که تحفه انبیا و رسل از حضرت عزت به سویسرگشتگان بادیه ضلال و حیرت، همان آمده بر مقتضای نص «وجعل لکم السمع والأبصار والأفئدة قلیلا ما تشکرون»10، او را در این عالم سه مجلی بیش نیست، که در آنجا روی بنماید و منبع علوم کشفی و مصدر شروح صدری گردد، و آن همین سه مشعرست که در این آیه کریمه بدان اشعار فرموده، چه حروف را به ازاء هر مشعری از این مشاعر ثلاثه صورتی خاص و هیکلی معین پرداخته شده، که در آنجا به آن صورت ظاهر گردد.اولا: صورت کلامی است که مورد نزول آن سمع است.وثانی: صورت کتابی که مصدر ظهور آن بصرست.وثالث: صورت معنوی لبابی که محل بروز آن فؤاد است.چون این مقدمه روشن گشت، بباید دانست که هر صورتی از این صور ثلاثه ماده خاص دارد، که به منزله هیولی این صورت می شود، و مبدأ تقویم و منشأ تفاصیل او همان می گردد، چنانچه صورت هوایی در صورت کلامی، و نقطه ضیائی در صورت کتابی، و وحدت اصلی در صورت لبابی،و از این صور ثلاثه آنچه تعلّق به طرف ولایت دارد، و زبان حکمت نشانش هیکل کتابی است، که اصل آن نقطه است. ولهذا از وجهی نقطه مبدأ وجود حرف واقع گشته، و از وجهی دیگر همو مبدأ تمیز او و علم بدان.و از اینجا روشن گشت، وجه اختصاص نقطه به حضرت ولایت شعاری امیری ـ سلام الله علیه وعلی آله ـ چنانچه عبارت حقایق نشانشان بدان اشاره فرموده.وجوه تحقیق حدیثچون این مقدّمه روشن شد، وقت آمد که شروع در وجوه تحقیق آن کرده شود، و بنیاد از وجهی که به زبان ابناء زمان نزدیک تر است نهاده، تا واردان بوادی بعد را سنّت انس شود،و در مدارج بطون این سخن عروج نمایند، و از توغّل در مکامن11 آن مستوحش نگردند.ده پایه بست کرده ام آهنگ قول خویشتا بـو کـه فهـم آن به مذاق تـو در شـودپایه اولنهفته نخواهد بود بر واقفان عرف مناسبت، که بناء زبان رمز بر آن است که نقطه سبب اظهار حرف می شود، و هویدا کردن خصوصیات هر یک از آن پس نقطه بر این وجه لباسی باشد از آن حرف که به آن می تواند بر صدر اظهار و اشعار خرامیدن، و حروف در تلبّس بدان لباس مراتب متفاوت دارند، چه بعضی آنند که به صورت وجودی نقطه متمیز و هویدا می شوند، که آن را حروف ناطقه خوانند، و بعضی به صورت عدمی او ظاهر می شوند، و آن صوامتند، و قسم اوّل که نقطه به صورت وجودی خود سبب هویدایی آنهایند، چندی لباس نمایش کونی حرف، و تفوق خارجی او واقعند، چنانچه نقطه «خا» و «فا» و چندی لباس نمایش وجودی و مدارج تبطن داخلی افتد، چنانچه نقطه «با» و«جیم».پایه دومچون این مقدمه روشن گشت، بباید دانست که «با» عبارت از صاحب مرتبه نبوّت است، چه نبی به زبان هدایت نشان حرف «باء» بیان و ابانتست، که به صورت نون و«یا» که تمام سوّیه اعتدالی است ظاهر گشته، و از اینجا هوشمندان عالم تفطّن را فهم شود، که صاحب این سخن را در اظهار کمالات وجودی نبی، که عبارت از علوم خاصّه اوست،گوی سبقت از اقران زمان خود ربوده، پیش افتاد، پس اگر در نمایش مراتب کونی، و ریاست صوری، از ایشان تخلّف نموده باشد، کلاه گردون ترک جاهش از این حکایت گردآلود، عیب و نقص نخواهد گشت، پس این روی سخن هم چنانچه بیان مرتبه و بزرگی او نموده، عذر تقاعد و تخلّفی که در بینش کوته نظران عالم آلایش نموده شده، ممهّد می کند.گل از غنچه بشکفت و درّ سفته شدسخن بین که در پرده چون گفته شدپایه سوموجهی دیگر از این سخن که در آنجا گویا زبان حکمت است که فهم آن لغت به مدارک اهل ظاهر نزدیک است، و سخنان دلپذیرش به گوش عقل روشن و هویدا، آن است که آنچه مشار الیه به «أنا» می شود، یعنی وحدت شخصی که قابل شرکت به هیچ نوع نمی تواند شد، چنانچه جمهور اهل نظر را روشن و مبیّن گشته، که نفس تصور او منع می کند که شرکت در او واقع شود، عین نقطه ای است که در زیر «با» تعیّن اوّل که در مرتبه دوّم واقع شده، از سلسله مراتب مطلق، و تمام تحقیق آن سخن مرطالبان را یک درجه دیگر تنزّل باید کرد.با یار نـو از غم کهـن باید گفتبا او به زبان او سخن باید گفتپایه چهارمپوشیده نماند بر واقفان رموز حرفی، که بر صحایف الواح احصایی ثبت کنند، که «با» را دلالت بر تعیّن اوّل که معبّر به حقیقت محمدی است، از روی روابط مناسبت روشن است، چه تعانق اطراف که از خصایص کریمه آن حضرت است، چنانچه گفته باشد:تعانقت الأطراف عندی وانطویبساط السّوی عدلا بحکم السویّة12یارم به وفا،دری که نگشود ببستبگسست طناب صحبت ناپیوستهیهات که وصل ناپدیدش گم شدفریاد که عهد نادرستش بشکستدر این مرتبه صورت تبین یافته، و رتبه تحقق پذیرفته، از برای آنکه مرتبه ثانیه هم چنانکه غایت قرب است، به سوی واحد نهایت بعد از واحد هموست، چنانچه تحقیق آن در مفاحص13روشن گشته، به وجهی که کلفت شکوک و شبهات[را] در او مجال دخل نیست، و نقطه که در تحت اوست، عبارت از وحدت حقیقت است که باطن آن تعین است، و حقیقت او آبی است از آنکه مدلول عبارتی یا مفهوم اشارتی گردد، چنانچه هم امیر(ع) فرموده در جواب اسئله کمیل که: کشف سبحات الجلال من غیر اشارة.14و ملخّص این سخن آنکه، وحدت شخصی بعینها وحدت حقیقت است، اگر دیده هوش تیز کنند، و پرده رسوم ما لایعنی از بینش برگیرند.درّ وحدت را صدف جز آدمیدر زمین و آسمان جستیم ونیستیعنی که این15 مشارالیه بـ «أنا» می شود، واحدیست که تمام کثرت را گرد آورده، و بر آن محیط گشته، و از اینجاست که فهم معنی او منع می کند که شرکت در او واقع شود.روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفتکی توانـد نفسی سایـه بدان صحرا شدپایه پنجمامّا رویی دیگر از آن، این سخن که در آنجا زبان احصائی حرف گویا گشته، آن است که «أنا» در این لغت دلالت بر ولایت می کند، چنانچه بطن اولشان مفصح است بدین پس معنی سخن آن است که ولایت عبارت از نقطه ای است که در تحت «با» واقع شده16 و تحقیقش آن است که نقطه که محل بحث است اینجا در حروف کتابی و صور خطی ایشان دو رو دارد. یکی آنکه مبدأ همه است از آن رو که نقطه است که مبدأ خط واقع گشته، چنانچه صاحب محبوب گوید:یک نقطه الف گشت والف جمله حروفدر هر حرفی الف به اسمی موصوفودیگری آنکه معاد همه بدوست، از آن رو که سبب علم به خصایص ایشان می گردد و مبدأ تمیّز متشابهات می شود. پس معنی سخن بر این توجیه آن باشد که ولایت عبارت از مبدأ شعور و شهود به واحدیست که به وحدت حقیقی یگانه بود چنانچه محیط باشد مبدأ و معاد و از اینجا معنی توحید به عرف انبیا و اساطین اولیا که از شرب خاص انبیا و رسل نصیبی ایشان را مقدّر شده از قمر وراثت که مترتب بر مقاربت اصلی و متفرع بر مراقبت اوضاع و متابعت احوال و افعال پسندیده انبیا و رسل است، معلوم می شود هوشمند را اگر تأمّل کند در این سخنان.جمعی از بزرگان که گفته اند توحید حقیقی آن است که جامع باشد میان تنزیه و تشبیه، همین قصد دارند و آنچه از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که فرموده:«الفرق تعطیل و الجمع زندقة والجمعیة الاتحادیة التی بینهما توحید»17 همین است و معنی اتحاد که اکابر به آن قایل شده اند، چنانچه گفته اند:وجـل فی فنـون الاتحاد ولاتحدالی فئة فی غیرها العمر افنت18همین خواهد بود نه آنچه مبادر به فهم می شود ـ نعوذ بالله منه ـ کاینجا حلول کفر بود و اتحاد همقدر مجموعه گل مرغ سحـر داند و بسکه نه هر آن کو ورقی خواند معانی دانست19پایه ششمو در این لفظ که نقطه را موصوف گردانیده بدانکه در تحت «باء» است، نکته لطیف است، و بیانش آن است که مبدأ شهود واحد و شعور بدان، که نقطه درین توجیه بدان اشارتست، چند طریق دارد:1ـ یکی طریق عمل نظریست که به دستیاری برهان و مساعی اقدام مقدمات یقینی به سر حدّ آن راه می یابند و به واسطه آنکه درین راه اشواک20 شکوک و خاشاک شبهات مانع سیر سالک می گردد، وصول بدان طریق بغایت نادر می باشد وتعویق بسیار می افتد:راه توحید را بعقل مجویدیده روح را به خار مخار2ـ ویکی دیگر طریق تصفیّه صوفیه است، و تحصیل ذوق ادراک آن حقایق به21 میامن ترک معهود است، فطام22 نفس از سایر رسوم و عادات، و در این طریق به واسطه آنکه شارع قویمش بر شاهراه متابعت حضرت رسالت پناه ختمی و اسوه حسنه او واقع گشته، اهل وصول بیشتر از طریق اول می باشند و راه ایشان بیشترست و به حقایق ارجمند و معارف کرامند فایز می گردند و این طریق را مذاهب و شعب بسیارست، تحقیق آن را بسطی بیش از این درکار باشد.فی الجملة چون این طریق بیشتر محصولات و ارتفاعات و ثمرات مزارع وصولش به تحریک خطوات جدّ و اجتهاد عبد به حصول رسیده و شک نیست که هر کمال که افعال و احوال عبد را در استحصال و استنتاج آن دخلی باشد از شوائب عقود تقییدی خالی نخواهد بودن، چه هر چند بروز حقایق علمی و معارف تعینی23 از شاخسار مراتب وجودی عبد و مشاعر اصلی او صورت می تواند بست، ولیکن چون آبشخور24 از جویبار اکوان عدمی دارد، و پرورش از ظلمت آباد غیاهب25 امکانی گرفته البته از تاریکی اکوان خالی نخواهد بودن؛آفتابی بباید انجـم سوزبه چراغ تو شب نگردد روزپایه هفتمطریقی اسنی در تحصیل کمالات انسانی همین اوضاع حروف آسمانیست، که انوار هدایت و آثارش از مشرق رسالت انبیاء اولوالعزم تابنده است، و هیچ گونه تعمّل26 و کسب عبد را در آن دخلی نیست.«دولت آن است که بی خون دل آید به کنار»بل آنچه عبد را ضرورت است که به اقدام جدّ و اجتهاد در تکاپوی صدور آن اقدام نماید، آن است که مشکوة مشاعر ادراکی و زجاجه مذاوق نمای انظار عقلی از دنس امتزاجات خارجی که عبارت از عقاید تقلیدی و رسوم استحسانات عادیست که مقتضای طبایع منهمکان27 به وادی غفلت، و شیمه پسندیده ابنای زمان همان است پاک گرداند و دیدگان بصیرت را نگذارد که امثال این حجب پرده بینائی او گردد و از مقتضای نص:یا أیّها الناس «قد جائکم بصائر من ربّکم فمن أبصر فلنفسه ومن عمی فعلیها وما أنا علیکم بحفیظ»28 تجاوز ننموده پند پذیر گردد؛ز تو دور کردن ز روزن نقابز روزن درون آمدن آفتابو این که وصف کرده است نقطه را که مبدأ شعور و إشعارست، به آنکه در تحت «باء» باشد، تلویح بدین طریق است؛ چنانچه بر واقفان زبان اشارت پوشیده نخواهد بودن؛ «نه هر که گوش کند معنی سخن داند.»از وجوه این سخن آنچه به دستیاری عبارت متعارف و طریق مسلوک ابناء زمان درصدد جلوه می آید، بی شائبه تکلّف و تعسّف همین هویدا گشت ولیکن وجوهی که معرب از تمام تفاصیل است و زبان ختم بدان گویاست؛ یعنی تحقیق خصایص زمان و اشخاص قائمه آن که ینابیع حکمت ولایت و منابع ارشاد و هدایتند به زبان رقوم عددی و حروف هندسی که صورت زبان رمزست و آنچه از السنه اقلام مالک اقالیم کمال، بیرون آمده و ارقام اقمار انشقاقش بدان اشاره کرده، همان است در سلک این وجوه منخرط29 می گردد، تا هر که ذائقه ادراکش را قوت فهم آن معانی پیدا شده باشد از میامن حسن عقیدت و کمال نسبت و غایت متابعت حضرت رسالت پناه ختمی از آن بهره ور گردد؛هر شکمی حامله راز نیستدر مگسان حوصله باز نیستپایه هشتم«أنا النقطه التی تحت الباء»این اوّل وجوه است که زبان حقایق بیانش از عینی نشان می دهد که منبع تمام حکمت ختمی آمده، چنانچه چشمه سار علوم سائر قدماء حکما30 که تلامیذ انبیاء سابقند، از شرمساری او در خاک خجالت افتاده است.گل با وجـود او چو گیاه است پیش گلمه پیش روی او چو ستاره است پیش ماهو از این رو در کلمه اوّل بر وجه اظهر اشاره به وضع معروف و زبان شریفش شده نزد کسی که بر این زبان واقف باشد، نه هر کس؛تو چه دانی زبان مرغان راکه ندیدی شبی سلیمان راپایه نهم«أنا النقطة التی تحت الباء» و در این وجه اشعار به هنگامی است، که تباشیر31 صبح ولایت از افق ادوار و اطوار ظاهر گردد و همگنان، سر از جیب32 عطلت، و خواب بطالت که عبارت از اشتغال بمالا یعنی است، یعنی آن علوم واعمال که نقود قبولش به سکّه محمدی(ص)، و نشان هدایت نشانش، نرسیده بردارند؛ای نور دیده دور ظهور ولایت اسـتدفتر در آب شوی چه جای حکایت استو چون آن عیان که از آثار انفاس شریفشان آن صبح دمیده بر صدر و پیشگاه ظهور بنشستند و مقرف33 زمان جای ایشان را در مکامن خمول کرده هرآینه زبان اشارت تیز در طی مساترة34 واخفاء بدان تعبیر نموده.هر لغتی کان به زبان دل استترجمه اش هم به بیان دل استپایه دهم«أنا النقطة التی تحت الباء» این وجهی است که زبان برهان بیانش از نقدی نشان می دهد که روشنایی آفتاب حکمت پرتو از او می تابد و چون این عین از کمال عزّت و جلال عظمتش از آن نیست که دیده عادت پرستان ظلمت آباد طبیعت که سیل رسوم گوئی پرده بینایی ایشان گشته قدرت آن داشته باشد که اشعه ادراکش پیرامون سرادق قدر آن تواند گشت تا وقتی که زمان در رسد این رو بیان زبانش در طی مکامن اخفاء استار اسرار مشارالیه گشته و وضع همایونش ظاهر و مبین است.به جرعه تو سـرم مست گشت، نوشت بادخود از کدام خم است این که در سبو داریو اگر از این رقوم چیزی مشکل ماند، رجوع به جداول البحر که در مفاحص35 ثبت گشته نماید، تا روشن گردد.«أنا النقطة التی تحت الباء» و اما این و جهت که افصاح از نقدی نموده که آفتاب کمال ناب از مشرق عیارش سرزند و تیغ اشعه ظلم زداش پرتو انوار بر عالم و عالمیان اندازد و چون آن عین که مودّای این وجهست که شیمه کریمه اش بر تخت ظهور و اظهار خرامیدن است.هر آینه به زبان افصاح به آن تصریح نموده، چنانچه السنه آیات و احادیث همه مؤید آن است.رهنورد بیان بسی تندستوجهی چند که در طی این حروف و عبارت سحر آفرین مدرّج است، آنچه الجالة هذه بر جریده36 مشاعر ثبت بود صورت تحریر یافت تا طالبان هوشمند را از مائده زمان ماحضری باشد؛ز قندی سخن پخت حلوا کمالببینید یاران که چون آمدستوصلّی الله علی محمد وآله وسلم.تمّ الکتابپی ‏نوشتها :[i] در لغت نامه دهخدا ماده صائن الدین اصفهانی به دوازده رساله عربی و هفده رساله فارسی از مؤلف اشاره شده است.[ii] لطائف المنن، چاپ مصر، ج1، ص171[iii] ینابیع المودة ص69 و 408 ،چاپ اسلامبول[iv] بحرالمعارف عارف همدانی، ص374[v] دو چوب و یک سنگ، اشکوری، ص18[vi] وحدت از دیدگاه حکیم و عارف حسن حسن زاده آملی ،ص132 که در آن در این موردگوید:«همین عارف بزرگ محیی الدین در فتوحاتش چه مکاشفاتی و مقامات و کرامات و بیاناتی از خود دارد. این که یکی از آحاد رعیت است به حکم وراثت بدین پایه والا می رسد، پس تا چه پنداری درباره آنکه امام وارث خاتم(ص) است، أعنی امیرالمؤمنین و برهان الموحدّین وغایة العارفین علیّا علیه الصلوة والسلام وارث نقطة جامعة بین قرآنیة المحاذاة وفرقانیة المضاهاة، به نحو اکمل است صدق ولی الله الأعظم فی قوله أنا النقطة التی تحت الباء.1 . عراق: کناره دریا بدرازا، وفاق: سازگاری و سازداری؛ عراق وفاق: هم مسلکان در این ?5;اه(عرفان).2 . منصات: جمع منصّة جای ظاهر شدن چیزی.3 . ابداعیان: جمع ابداعی چیزهای تازه و بدیع.4 . هزاردستان: هزارآواز ـ عندلیب.5 . اقتباس از سوره شوری آیه 11: …لیس کمثله شیه وهو السمیع البصیر و لی در نسخه دانشگاه بدینصورت است فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء وهو السمیع البصیر.6 .ارباع اعراب: زویا و اطراف اعراب آن7 .طرّه: دسته موی تابیده در کنار پیشانی8 . احتظاء: بهره مند شدن9 . به جای کلمه «ذوق» کلمه «که».10 . ملک67:2311 . مکامن جمع مکمن ،جای پنهان شدن، کمینگاه.12 . این بیت یکی از ابیات قصیده تائیه ابن فارض مصری است. جامی در شرح این قصیده در ترجمه این بیت چنین می سراید:می گشت پیش مـن متعـانق جهـاتهارست از سوی بساط به حکم سویّتی«شرح قصیده تائیه ابن فارض، عبدالرحمن جامی، بیت488»13 . مفاحص: یکی از کتابهای مؤلف است که در علم حروف تألیف نموده است.14 . اشاره به روایت حقیقت کمیل است که در رجال نیشابوری و روضات الجنّات(ج6، ص62)و أسماء الحسنی تألیف ملا هادی سبزواری(ص131) وارد شده متن آن چنین است:«أنّه(کمیل) کان من خواص علی(ع) اردفه علی جمله فسأل عنه فقال قال یا أمیرالمؤمنین(ع) ما الحقیقة؟ فقال(ع): مالک والحقیقه. قال کمیل اولست صاحب سرّک؟ قال(ع): بلی ولکن یرشّح علیک مایطفح حتّی قال کمیل او مثلک یخیّب سائلا؟ فقال(ع): الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیراشارة. فقال: زدنی بیانا. قال(ع): محوالموهوم مع صحوالمعلوم. فقال زدنی بیانا فقال(ع): هتک الستر لغلبةالسّر. قال زدنی بیانا. فقال(ع): جذب الأحدیة لصفة التوحید فقال زدنی بیانا قال(ع) نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره فقال زدنی بیانا قال اطف السراج فقد طلع الصبح».15 . «یعنی این که» شاید باین شکل صحیح تر باشد.16 . شود.17 . وحدت از دیدگاه حکیم و عارف، ص8018 . یکی دیگر از ابیات قصیده تأئیه ابن فارض است و جامی در ترجمه آن چنین می سراید:جولان کـن از صفـا در افانین اتحـادعمرت به شغل غیر مکن تر اضاعتی«شرح قصیده تائیه ابن فارض، عبدالرحمن جامی، بیت299».19 . حافظ شیرازی.20 . اشواک: جمع شوک، خارها.21 . میامن: جمع میمنت، مبارکی.22 . فطام: از شیر بازگرفتگی کودک.23 . «یقینی» در نسخه دانشکده ادبیات.24 . آبشخور: جایی از رود و یا نهر و یا حوض که از آن آب توان خورد یا برداشت.25 . غیاهب: جمع غیهب، تاریکی و سیاهی شدید اسب.26 . تعمل: رنج بردن در کار ـ از خود کاری گرفتن.27 . منهمکان: جمع منهمک سرگرم شده و کوشنده درکاری.28 . اقتباس از آیه 104 سوره انعام به قد جائکم بصائر من ربکم…29 . منخرط: در رشته کشیده شده.30 .حکماء قدماء.31 . تباشیر: جمع تبشیر، مژده؛ بشری: روشنایی اول صبح.32 . جیب: گریبان.33 . مقرف: زشت، بدنما، نازیبا.34 . مساترة: جمع مستورة، پوشیده و پنهان.35 . مفاحص: همان طور که اشاره شد یکی از آثار مهم مؤلف در علم حروف است و جداول البحر یکی از مباحث کتاب مذکور است.36 . جریده: دفتر.