
خاقانی
شمارهٔ ۲۵۶ - در مرثیهٔ عماد الدین
۱
با دلم چشم از نهان میگفت کز مرگ عماد
تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم
۲
از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه
گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم
۳
دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای
تا سر خاکش نیندایم هم از خوناب چشم
۴
چشم در خاکش بمالم تا شود سیماب ریز
گوش را یک سر بین بارم هم از سیماب چشم
۵
چون نگردد چشم من روشن به دیدار عماد
از سرشک شور حسرت برده باشد آب چشم
تصاویر و صوت

نظرات