
خاقانی
شمارهٔ ۲۶۰
۱
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم که اوست یزدانم
۲
پس به نیکان کجا بد اندیشم
سر ز سنت چگونه گردانم
۳
گر ضمیرم به هیچ کافر بد
بد سگالید نامسلمانم
۴
عادت این داشتم به طفلی باز
که بهرنجم ولی نرنجانم
۵
خود برنجم گرم برنجانند
که ز رنج افریده شد جانم
۶
کوه را کاصل او هم از سنگ است
بشکند زخم سنگ، من آنم
۷
همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم
۸
من هم از باد سر به درد سرم
ابرم، از باد باشد افغانم
۹
همچو خاکم سزد که خوار کنند
آن عزیزان که خاک ایشانم
تصاویر و صوت

نظرات