
خاقانی
شمارهٔ ۲۸۸
۱
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ
برای چیست؟ ندانی برای کینهٔ من
۲
ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام
هزار چشمه چو ریماهن است سینهٔ من
۳
من آفتابم سایه نیم که گم کندم
چو گم کند به کف آرد دگر قرینهٔ من
۴
نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم
که سرنگون چو کمانه کند سفینهٔ من
۵
اگر قناعت مال است گنج فقر منم
که بگذرد فلک و نگذرد خزینهٔ من
۶
به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست
خراج هر دو جهان یک شبه هزینهٔ من
۷
چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب
که حسبی الله نقش است بر نگینهٔ من
۸
چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع
که جام جم کند ایام از آبگینهٔ من
۹
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع
نکوبد آهن سرد طمع گزینهٔ من
۱۰
همای همت خاقانی سخن رانم
که هیچ خوشه نگردد برای چینهٔ من
نظرات