
خاقانی
شمارهٔ ۳۰۱ - در حسرت عمر گذشته
۱
گنج عمری داشتی خاقانیا
کم کم از گنج تو گم شد آه آه
۲
شد سیاهی دیدهٔ دولت سپید
شد سپیدی چهرهٔ سلوت سیاه
۳
در زیان عمر یکسانند خلق
خواه درویش است، خواهی پادشاه
۴
از کیا درگیر کز زر یافت تاج
تا شبانی کز گیا دارد کلاه
۵
بامدادان روز چون سر برزند
بر همه یکسان درآید شامگاه
۶
هرکه را بیصرف کم شد نقد عمر
هست مغبون اندر این بازارگاه
۷
عمر کاهد تن گدازد دور چرخ
اینت چرخ تن گداز عمر کاه
۸
جزوی از من کم شود، جزوی ز میر
روزی از من بگذرد، روزی ز شاه
۹
از گدائی چون من و میری چو تو
عمر یکسان میستاند سال و ماه
۱۰
کام ثعبان را چه خرچنگ و چه مور
سیل طوفان را چه خرسنگ و چه کاه
۱۱
آتش سوزان و داس تیز را
یک صفت باشد تر و خشک گیاه
۱۲
شمع را از باد کی باشد امان؟
پنبه را ز آتش کجا باشد پناه
۱۳
شاه محجوب است و من آگه ز کار
شاه مشغول است و من فارغ ز جاه
۱۴
بلکه من آزادم او در بند آز
بلکه من آگاهم او غافل ز راه
تصاویر و صوت



نظرات