
خاقانی
شمارهٔ ۳۱ - در نکوهش حسودان
۱
خاقانیا ز دلسبکی سرگران مباش
کاو هرکه زادهٔ سخن توست، خصم توست
۲
گرچه دلت شکست ز مشتی شکستهنام
بر خویشتن شکستهدلی چون کنی درست؟
۳
چون منصفی نیابی، چه معرفت چه جهل
چون زال زر نبینی، چه سیستان چه بست
۴
مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فحل
کاندر سخنش گنج روان یافت هرکه جست
۵
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیدههاش زند طعنههای چست
۶
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
آهن ز خاره زاد و از او گشت خاره سست
۷
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا
فحل نبهره دست به مادر برد نخست
۸
حیف است این ز گردش ایام چاره نیست
کاین ناخنه به دیدهٔ ایام ما برست
تصاویر و صوت



نظرات