خاقانی

خاقانی

شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

۱

برقع زرنگار بندد صبح

نقش رخسار یار بندد صبح

۲

از جنیبت فرو گشاید ساخت

آینه بر عذار بندد صبح

۳

دم گرگ است یا دم آهو

که همه مشک بار بندد صبح

۴

بدرد جیب آسمان و بر او

گوی زر آشکار بندد صبح

۵

ببرد نقب در حصار فلک

و آتش اندر حصار بندد صبح

۶

جویباری کند ز دامن چرخ

چشمه در جویبار بندد صبح

۷

از برای یک اسبه شاه فلک

بیرق شاهوار بندد صبح

۸

کتف کوه را ردا بافد

که زر اندود تار بندد صبح

۹

بهر دریاکشان بزم صبوح

کشتی زرنگار بندد صبح

۱۰

پردهٔ عاشقان درد و آنگه

جرم بر روزگار بندد صبح

۱۱

بر گلو گاه مرغ رنگین تاج

زیور ناله دار بندد صبح

۱۲

برگ ریز خزان کند انجم

باز نقش بهار بندد صبح

۱۳

روز را بکر چون برون آید

عقد بر شهریار بندد صبح

خسرو اعظم آفتاب ملوک

ظل حق مالک الرقاب ملوک

۱۵

مرغ خوش می‌زند نوای صبوح

بشنو از مرغ هین صلای صبوح

۱۶

نورهان دو صبح یک نفس است

آن نفس صرف کن برای صبوح

۱۷

راح ریحانی ار به دست آری

تو و ریحان و راح و رای صبوح

۱۸

پی غولان روزگار مرو

تو و بیغولهٔ سرای صبوح

۱۹

ساغری پیش از آفتاب بخواه

از می آفتاب زای صبوح

۲۰

رطل پرتر بران که خواهد راند

روز یک اسبه در قفای صبوح

۲۱

روز آن سوی کوه سرمست است

از نفس‌های جان‌فزای صبوح

۲۲

چه عجب گر موافقت را کوه

رقص درگیرد از قوای صبوح

۲۳

زهد بس کن رکاب باده بگیر

که نگیرد صلاح جای صبوح

۲۴

یک رکابی مپای بر سر زهد

چون شود دل عنان گرای صبوح

۲۵

روز اگر رهزن صبوح شود

چاشت تا شام کن قضای سبوح

۲۶

دیدهٔ روز را چو روی شفق

لعل گردان به جرعه‌های صبوح

۲۷

خوانچه کن باده کش چو خاقانی

یاد شه گیر در صفای صبوح

شاه ایرانیان جلال الدین

سر سامانیان جلال الدین

۲۹

عاشقان جان فشان کنند همه

شاهدان کار جان کنند همه

۳۰

در قماری که با ملامتیان

داو عشرت روان کنند همه

۳۱

جرعه ریزند بر سلامتیان

که صبوح از نهان کنند همه

۳۲

ور کسی توبه بر زبان راند

خاکش اندر دهان کنند همه

۳۳

بر سر تخت نرد چون طفلان

لعبت از استخوان کنند همه

۳۴

کعبتین بر مثال پروین است

که بر او شش نشان کنند همه

۳۵

وآنچه در بزمگه حریفانند

رخ ز می گلستان کنند همه

۳۶

بدرند از سماع دخمهٔ چرخ

سخره بردخمه‌بان کنند همه

۳۷

مطربان از زبان بربط گنگ

زخمه را ترجمان کنند همه

۳۸

چنگ را با همه برهنه سری

پای گیسو کشان کنند همه

۳۹

چون به کف برنهند ساغر می

ز انس صید روان کنند همه

۴۰

در بر دف هر آنچه حیوانند

یاد شاه اخستان کنند همه

پشت ملت خدایگان امم

روی دولت نگاهبان عجم

۴۲

خاصگان جهد آن کنید امروز

کب عشرت روان کنید امروز

۴۳

تا به شب هم صبوح نوروز است

روز در کار آن کنید امروز

۴۴

انسیان را هم از مصحف انس

روضهٔ انس و جان کنید امروز

۴۵

ز آن گلی کز حجر، نه از شجر است

حجره چون گلستان کنید امروز

۴۶

هست روی هوا کبوترفام

ز آتش ارزن فشان کنید امروز

۴۷

زآتشی کآفتاب ذرهٔ اوست

آسمان را نهان کنید امروز

۴۸

وز میی کآسمان پیالهٔ اوست

آفتابی عیان کنید امروز

۴۹

بید را چون زکال کرد آتش

باده راوق بدان کنید امروز

۵۰

از پی آن تذرو زرین پر

آهنین آشیان کنید امروز

۵۱

بهر مریخ آفتاب علم

حصن بام آسمان کنید امروز

۵۲

رومیان چون عرب فرو گیرند

قبله از رویمان کنید امروز

۵۳

ران خورشید را بدان آتش

داغ شاه جهان کنید امروز

۵۴

بازوی زهره را به نیل فلک

بوالمظفر نشان کنید امروز

بحر جود اخستان گوهر بخش

شاه گیتی‌ستان کشور بخش

۵۶

داد عمر از زمانه بستانیم

جام به وام از چمانه بستانیم

۵۷

ساقیا اسب چار گامه بران

تا رکاب سه‌گانه بستانیم

۵۸

اسب درتاز تا جهان طرب

به سر تازیانه بستانیم

۵۹

نسیه داریم بر خزانهٔ عیش

همه نقد از خزانه بستانیم

۶۰

ساتگینی دهیم و جور خوریم

دورها در میانه بستانیم

۶۱

یک دو دم بر سه قول کاسه‌گری

چار کاس مغانه بستانیم

۶۲

عقل اگر در میانه کشته شود

دیت از باده‌خانه بستانیم

۶۳

به سفالی ز خانهٔ خمار

آتشی بی‌زبانه بستانیم

۶۴

لب ساقی چو نوش نوش کند

نقل از آن ناردانه بستانیم

۶۵

با جراحت بساز خاقانی

تا قصاص از زمانه بستانیم

۶۶

زین سیه کاسه دست کفچه کنیم

طعمهٔ بی‌بهانه بستانیم

۶۷

در شکر ریز نوعروس بقا

بهر خسرو نشانه بستانیم

ملک الملک کشور پنجم

قامع اوج اختر پنجم

۶۹

ناامیدان غصه‌خور ماییم

عبرت کار یکدگر ماییم

۷۰

ماهی‌آسا میان دام بلا

همه سرگوش و بی‌خبر ماییم

۷۱

کعبتین‌وار پیش نقش قضا

همه تن چشم و بی‌بصر ماییم

۷۲

زین دو تا کعبتین و سی مهره

گرو رقعهٔ قدر ماییم

۷۳

دستخون است و هفده خصل حریف

وه که در ششدر خطر ماییم

۷۴

غرق طوفان وحشتیم ایراک

نوح ایام را پسر ماییم

۷۵

باد نسبت به ما کند زیراک

هیچ بن هیچ را پدر ماییم

۷۶

کم ز هیچ‌اند جمله هیچ کسان

وز همه کم‌عیارتر ماییم

۷۷

جرعه چینان مجلس همه‌ایم

چه عجب خاک پی سپر ماییم

۷۸

دست غیری مبر که در همه شهر

قلب کاران کیسه بر ماییم

۷۹

همچو آیینه از نفاق درون

تازه روی و سیه جگر ماییم

۸۰

چند گوئی که کس به ده در نیست

آنکه کس نیست مختصر ماییم

۸۱

هر زمان گویی از سگان که‌اید

سگ خاقان تاجور ماییم

شاه ایرانیان مظفر ازوست

جاه سلجوقیان موفر ازوست

۸۳

عشقت آتش ز جان برانگیزد

رستخیز از جهان برانگیزد

۸۴

باد سودات بگذرد بر دل

زمهریر از روان برانگیزد

۸۵

خیل عشقت به جان فرود آید

سیل خون از میان برانگیزد

۸۶

تا قیامت غلام آن عشقم

که قیامت ز جان برانگیزد

۸۷

از برونم زبان فروبندد

وز درونم فغان برانگیزد

۸۸

تب پنهانی غم تو مرا

لرزه از استخوان برانگیزد

۸۹

ناله پیدا از آن کنم که غمت

تب عشق از نهان برانگیزد

۹۰

هجر بر سر موکل است مرا

از سرم گرد از آن برانگیزد

۹۱

شحنهٔ وصل کو که هجر تو را

از سرم یک زمان برانگیزد

۹۲

آه خاقانی از تف عشقت

آتش از آسمان برانگیزد

۹۳

چون حدیثی کند دل از دهنش

باد آتش فشان برانگیزد

۹۴

فر شروان شهی ز راه زبان

آب آتش نشان برانگیزد

بی‌خلافی خلیفهٔ خرد اوست

مستحق الخلافتین خود اوست

۹۶

آفتاب از وبال جست آخر

یوسف از چاه و دلو رست آخر

۹۷

چاه را سر فرو گرفت الحق

دلو را ریسمان گسست آخر

۹۸

چشمهٔ خور به حوض ماهی دان

آمد و در فکند شست آخر

۹۹

چون سلیمان نبود ماهی‌گیر

خاتم آورد باز دست آخر

۱۰۰

با وشاقان خاص گیسو دار

شاه افلاک برنشست آخر

۱۰۱

بیست و یک خیلتاش سقلا بیش

خیل دی ماه را شکست آخر

۱۰۲

خایهٔ زر پرید مرغ‌آسا

از پی این کبود طست آخر

۱۰۳

چرخ را چون سمند نعل افکند

تنگ بر نقره خنگ بست آخر

۱۰۴

روز پرواز کرد و بالا شد

شب به کاهش فتاد پست آخر

۱۰۵

بر قراسنقر اوفتاد شکست

وآقسنقر ز بیم جست آخر

۱۰۶

قدر گیتی بهار بفزاید

پیش دارای دین پرست آخر

۱۰۷

درجی در رقم شود مرفوع

چون دقایق رسد به شصت آخر

از کیومرث کاولین ملک است

هر نیائیش بر زمین ملک است

۱۰۹

عرشیان سایهٔ حقش دانند

اختران نور مطلقش دانند

۱۱۰

چون فریدون مظفرش گویند

چون سکندر موفقش دانند

۱۱۱

خاطب او را به ملک هفت اقلیم

گر کند خطبه بر حقش دانند

۱۱۲

ور گواهی به چار حد جهان

بگذراند مصدقش دانند

۱۱۳

در کف بحر کف او گردون

گر محیط است زورقش دانند

۱۱۴

چرخ اخضر چو در شود به شفق

از خم تیغ ازرقش دانند

۱۱۵

دود آن آتش مجسم اوست

اینکه چرخ مطبقش دانند

۱۱۶

چرخ را خود همین تفاخر بس

کاخور خاص ابلقش دانند

۱۱۷

این جهان راز رای او حصنی است

کنجهان حد خندقش دانند

۱۱۸

کوه را ز اژدهای بیرق او

لرزهٔ برق بیرقش دانند

۱۱۹

دشمنش داغ کردهٔ زحل است

از سعادت چه رونقش دانند

۱۲۰

هرکه جوش تنور طوفان دید

نان در او بست احمقش دانند

۱۲۱

راوی من که مدح شه خواند

صد جریر و فزردقش دانند

بر بساطش به مدحت اندیشی

عنصری را دهم سه شش پیشی

۱۲۳

شاه انجم غلام او زیبد

سکهٔ دین به نام او زیبد

۱۲۴

تیغ هندیش صیقل کفر است

لاجرم روم رام او زیبد

۱۲۵

با سکندر برابرش ننهم

که سکندر غلام او زیبد

۱۲۶

کب حیوان کجا سکندر جست

تشنهٔ فیض جام او زیبد

۱۲۷

آنچه نخاس ارز یوسف کرد

ار ز گفتار خام او زیبد

۱۲۸

نسر طائر بیفکند شهپر

که پرش بر سهام او زیبد

۱۲۹

ماه منجوق گوهر سلجوق

در ظلال حسام او زیبد

۱۳۰

مدد پاس دودهٔ عباس

سایهٔ احتشام او زیبد

۱۳۱

صورت عدل تنگ قافیه است

که ردیف دوام او زیبد

۱۳۲

آسمان گرنه سرنگون خیزد

درع بالای تام او زیبد

۱۳۳

فرخ آن شاه‌باز کز پی صید

ساعد شه مقام او زیبد

۱۳۴

بخ بخ آن بختیی که کتف رسول

جایگاه زمام او زیبد

۱۳۵

دولت تیز مرغ تیز پر است

عدل شه پایدام او زیبد

چنبر کوس او خم فلک است

ساقی کاس او صف ملک است

۱۳۷

گرنه دریاست گوهر تیغش

موج خون چون زند سر تیغش

۱۳۸

کوه را چون سفینه بشکافد

موج دریای اخضر تیغش

۱۳۹

زهره از حلق اژدهای فلک

می برآید برابر تیغش

۱۴۰

ماهی چرخ بفگند دندان

از نهنگ زبان‌ور تیغش

۱۴۱

گر ز نصرت نه حامله است چرا

نقطه نقطه است پیکر تیغش

۱۴۲

بفسرد چون نمک ز چشمهٔ خور

چشمهٔ خور ز آذر تیغش

۱۴۳

سنگ البرز را کند آهک

آتش آب‌پرور تیغش

۱۴۴

دورها بوده در زمین بهشت

تیغ حیدر برادر تیغش

۱۴۵

این به هند اوفتاد و آن به عرب

زان به هند است مفخر تیغش

۱۴۶

همچو آدم به هند عریان بود

ماند پوشیده اختر تیغش

۱۴۷

برگ انجیر بر تنش بستند

سبز از آن گشت منظر تیغش

۱۴۸

زحل آن را کشد که زخم زند

سر مریخ گوهر تیغش

۱۴۹

گویی اندر کف زحل موشی است

یا پلنگی است بر سر تیغش

در حبش سنقر آورد عدلش

در خزر پیل پرورد عدلش

۱۵۱

وصف خلقش به جان در آویزد

دست جودش به کان در آویزد

۱۵۲

عدلش از آسمان ندارد عار

سلسله ز آسمان در آویزد

۱۵۳

آسمان را به موئی از سر قهر

بر سر دشمنان در آویزد

۱۵۴

دست ظلم جهان ببرد شاه

وز گلوی جهان در آویزد

۱۵۵

بکشد شخص بخل را کرمش

سرنگون ز آستان در آویزد

۱۵۶

چون شود بحر آتشین از تیغ

با نهنگ دمان در آویزد

۱۵۷

خصم شاه ار کمان کشد حلقش

به زه آن کمان در آویزد

۱۵۸

از کیان است چرخ سرپنجه

که به شاه کیان در آویزد

۱۵۹

مرد شهباز گوشت‌خوار کجاست

زاغ کز استخوان در آویزد

۱۶۰

رای باریک اوست قائد حلم

که سماک از سنان در آویزد

۱۶۱

رای او چون میان معشوق است

کوهی از موی از آن در آویزد

۱۶۲

شعر من معجزی است در مدحش

که چو قرآن به جان در آویزد

۱۶۳

بر در کعبه شاید ار شعرم

خادم کعبه‌بان در آویزد

چون منی را مگو که مثل کم است

مثل من خود هنوز در عدم است

۱۶۵

نقش بختش بر آسمان بستند

عقد اقبالش اختران بستند

۱۶۶

خسروانش سزند غاشیه‌دار

کمر حکم او از آن بستند

۱۶۷

سینه چون چنگ بر کتف بردند

دیده چون نای بر میان بستند

۱۶۸

بخت را کوست بکر دولت زای

عقد بر شاه کامران بستند

۱۶۹

بهر تهدید سگ‌دلان نفاق

شیر چرخش بر آستان بستند

۱۷۰

چرخ را خود بر آستانش چو سگ

بر درخت گل امان بستند

۱۷۱

سگ دیوانهٔ ضلالت را

هم سگان درش دهان بستند

۱۷۲

آن کسان کاسمانش میخواندند

نام قصاب بر شبان بستند

۱۷۳

کآسمان را به حکم هارونش

ز اختران زنگل زوان بستند

۱۷۴

خسروان گرز گاوسارش را

زیور چتر کاویان بستند

۱۷۵

اختران پیش گرز گاو سرش

رخت بر گاو آسمان بستند

۱۷۶

سائلان را ز نعمت جودش

در جگر سدهٔ گران بستند

۱۷۷

شاعران را ز رشک گفتهٔ من

ضفدع اندر بن زبان بستند

تخت شاه افسر سماک شده است

سر خصمانش تخت خاک شده است

۱۷۹

از حقش ظل حق خطاب رساد

ظل چترش به آفتاب رساد

۱۸۰

هر غلامیش را ز سلطانان

پهلوان جهان خطاب رساد

۱۸۱

وحی نصرت ز آسمان ظفر

به شه مصطفی رکاب رساد

۱۸۲

از ملایک به قدر لشکر مور

نجدهٔ شاه کامیاب رساد

۱۸۳

دشمنانی که آب و جاهش راست

نامهٔ عمرشان به آب رساد

۱۸۴

زین دو رنگین کبوتر شب و روز

به عدو نامهٔ عذاب رساد

۱۸۵

شاه را سورهٔ فتوح رسید

خصم را آیت عقاب رساد

۱۸۶

همه ساله به دستش از می و جام

آفتاب هوا نقاب رساد

۱۸۷

ز آتش تیغ او به اهرمنان

تف قارورهٔ شهاب رساد

۱۸۸

ز آسمان کان کبود کیمختی است

تیغ برانش را قراب رساد

۱۸۹

هر کجا باد موکبش بگذشت

همه نیلوفر از سراب رساد

۱۹۰

از پی امن حصن دولت او

نقب ایام بر خراب رساد

۱۹۱

وز پی جان ربودن خصمش

ملک الموت را شتاب رساد

این دعا رفت و ساق عرش گرفت

نه فلک ز اتفاق عرش گرفت

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی  به اهتمام میر جلال‌الدین کزازی - ج ۱ (چامه ها و ترکیب بندها) - خاقانی شروانی - تصویر ۷۵۲
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۵۵۸
دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۶۲۸

نظرات