
خواجوی کرمانی
بخش ۲۱ - بیتابی کردن سام نریمان از حرمان پریدخت
۱
به ناکام بر پشت جرمه نشست
به خون جگر شست از خویش دست
۲
به سرو خرامان برآورد خم
زده بر فلک ز آتش دل علم
۳
رخ آورد در دم سوی نیمروز
همی تاخت از صبح تا نیمروز
۴
نه راهی بدید و نه رهبر به دست
نه دل برقرار و نه دلبر به دست
۵
در اندیشه کایا چه پیش آیدم
اگر جان برآید کنون شایدم
۶
شب فرقتش چون به پایان برم
ز دریای عشقش کجا جان برم
۷
زمانه به هر صورتم خون خورد
ازین صورتم تا چه نقش آورد
۸
سر ار درنیارد پری پیکرم
ندانم چه آرد قضا بر سرم
۹
ازینم چه گویند اهل شناخت
که نقش رخش دید و جان را بباخت
۱۰
چرا جان نکردم همان دم نثار
که بستم دل خسته در زلف یار
۱۱
برین گونه میگفت و خون میگریست
چه گویم در آن لحظه چون میگریست
نظرات