
خالد نقشبندی
غزل شماره ۱۳
۱
ز رشک سرو قدت، سرو پای در خاک است
کتان پیرهن گل ز روت صد چاک است
۲
کنایت از دهن توست سر جوهر فرد
برون ز دایره فهم و حد ادراک است
۳
چو بگذری به سر کوی کشتگان غمت
هزار جان گرامیت بند فتراک است
۴
نه دیده من مسکین نظاره باشد و بس
نظارهات همه شب چشم هشت افلاک است
۵
مع الوجود زلال دهان و زلف کجت
چه جای چشمه حیوان و مار ضحاک است
۶
بدان امید که باد بگذری به سرش
به رهگذار تو خالد فتاده چون خاک است
نظرات