خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

غزل شماره ۲۱

۱

کیست این کز نگهی رهزن صد جان باشد

هر زمان جلوه کنان بر سر میدان باشد

۲

خسروانه چو پی گوی دواند گلگون

سر حد کوه کنش در خم چوگان باشد

۳

حور از عکس رخش دست ز حسن خود شست

وای بر حال اسیری که از انسان باشد

۴

این همه فتنه کز آن کاکل مشکین خیزد

ابله آن است که اندر خم ایمان باشد

۵

از قد و لعل و رخ و چشم و خطش شرمنده

سرو و یاقوت و گل و سبزه و ریحان باشد

۶

بسکه در مصر لطافت تو عزیزی امروز

کی کسی طالب بیع مه کنعان باشد

۷

گفتی از غمزه من جان ندهی سنگدلی

آری اندر دلم آمد شد مژگان باشد

۸

ماه بالد که چو رویت شود آخر ناچار

خوشه چین گردد از آن بر زده دامان باشد

۹

خالدا گر دهدت دست گدایی درش

کافرم گر هوسم ملک سلیمان باشد

تصاویر و صوت

نظرات