
خالد نقشبندی
غزل شماره ۳
۱
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
۲
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
۳
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را
۴
به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز
سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را
۵
ادیب من جلیس من شود در حلقه رندان
به گوشش گر رسانم ناله مستانه خود را
۶
در اقلیم محبت از خرابیهاست معموری
به سیل اشک باید کند اساس خانه خود را
۷
سراپا نعمتم با این همه درماندگی خالد
نمیدانم چه سان آرم به جا شکرانه خود را
نظرات