
خالد نقشبندی
غزل شماره ۳۰
۱
روزم از هجران شب دیجور شد بار دگر
لاله سان شد دل، ز داغ لاله رخسار دگر
۲
بر دل از بیداد چرخم بود چندان بار غم
داغ غربت بر سر هر بار شد بار دگر
۳
چنگ شد قامت ز درد دوری و از خون دل
تا قدم پیوسته شد بر هر مژه تار دگر
۴
چاک خواهم زد گریبان را چو گل زین غم که شد
نو گل گلزار جانم زیب دستار دگر
۵
غمگسار خویشتن را بی جهت بگذاشتم
مثل هرگز کجا یابیم غمخوار دگر
۶
بیوفائی با وفاداران نه طور عاقلی است
خاصه یاری نیست مانندش وفادار دگر
۷
در خرامش گر ببیند یک نظر کبک دری
تا بود هرگز نخواهد رفت رفتار دگر
۸
پیش مه رویان شوی خالد به رسوائی علم
دل مده زنهار هر ساعت به دلدار دگر
نظرات