خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

غزل شماره ۳۴

۱

بنازم نازنینی را که شد از عکس رخسارش

عیان زینسان گلی صد دل کشد قلاب هر خارش

۲

ز اوراقش دو صد یاقوت رمانی بود در کف

شده هر قطره شبنم بر جبین لولوی شهسوارش

۳

دم از لعلش زدن محض پشیمانی است نادانی

همین کافی است باشد نسبتی با روی دلدارش

۴

شده پیراهن فیروزه اش صد پاره و آری

همیشه بدر کامل با کتان اینست کردارش

۵

چه نقش است اینکه نقاش ازل بنمود در گلشن

هزاران آفرین بر رشحه کلک گهربارش

۶

ز استغنای خوبی با لب صد خنده می آید

به رنگ حور و بوی نافه آهوی تاتارش

۷

نماید چون به بازار لطافت روی، می بینی

زلیخاوش به جان صد یوسف مصری خریدارش

۸

درین موسم زمام اختیار آن کس به کف دارد

که نبود فرق پیش اهل دل با نقش دیوارش

۹

نظر بازی نزیبد خالدا جز با دلارامی

بود پروانه‌وَش شمع و چو گل بلبل گرفتارش

تصاویر و صوت

نظرات