خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

غزل شماره ۴۳

۱

به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم

که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم

۲

مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟

اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم

۳

به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل

به امید قبولش از دو دیده گوهر افشانم

۴

غرامت چون توانم داد زخم ابروی او را

که دخل هر دو عالم را به موئی زان چو نستانم

۵

چکد بر برگ نسرینش دمادم لاله زان هر دم

چو غنچه دل پر از خون، همچک گل پاره گریبانم

۶

شفق شد خالد از خون مشرق پیشانی دلبر

قیامت خاست، تا کی زنده‌ای؟ زین نکته حیرانم

تصاویر و صوت

نظرات