
خالد نقشبندی
غزل شماره ۵
۱
چنان ببریدی آخر رشتههای آشنایی را
که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را
۲
پس از همخانگی چندان بیابان در میان آمد
کبوتر بر نتابد خط شرح بینوایی را
۳
کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد
به حرف دشمن دین ترک احباب خدایی را
۴
چنان دانم که ناگه دامن از وصلت برافشانم
که تا بینی جزای این همه بیاعتنایی را
۵
به شی گفتم مشو زنهار مغرور تلفطها
که لطف و قهر یکسان است رند لاابالی را
۶
بود بس ناروا در ناز و نعمت ناسپاسیها
چه سان هرگز روا دارد خدا این ناروایی را
نظرات