
خیام
بخش ۱۲ - حکایت
گویند اسکندر رومی پیش از انک گرد جهان بگشت خوابهای گوناگون میدید که همه راه بدان میبرد که این جهان او را شود. و از ان خوابها یکی آن بود که جمله جهان یکی انگشتری شدی و به انگشت وی اندر آمدی ولیکن او را نگین نبودی. چون از ارسططالیس بپرسید گفت « این جهان همه ملک تو گردد و ترا بس ازان برخورداری نبود، چه انگشتری ولایتست تو نگین سلطان وی »
تصاویر و صوت

نظرات