خیام

خیام

رباعی شمارهٔ ۱۷۴

۱

گر آمدنم به خود بُدی، نآمدمی

ور نیز شدن به من بُدی، کی شدمی؟

۲

بِه زان نَبُدی که اندر این دِیر خراب

نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی

تصاویر و صوت

نسخهٔ چاپی و مصور رباعیات خیام - تصحیح فروغی، تصاویر محمد تجویدی، خط جواد شریفی - امیرکبیر - ۱۳۵۴ » تصویر 79
داوود ملک زاده :
زهرا بهمنی :
نازنین بازیان :
علی قلندری :

نظرات

user_image
محمود
۱۳۸۹/۰۴/۱۳ - ۰۷:۴۰:۲۰
با توجه به فلسفه خیام و نگرش او به عالم هستی " این رباعی از خیام نیست " .
user_image
نگین شکروی
۱۳۸۹/۰۴/۱۳ - ۱۵:۰۰:۳۳
این رباعی را به ابو علی سینا هم نسبت داده اند
user_image
شهرام ۰۷۲۸
۱۳۸۹/۰۷/۱۲ - ۰۴:۵۵:۰۳
از هرکه که هست من کاملا بهش اعتقاد دارم
user_image
بزرگمهر
۱۳۹۰/۰۷/۰۳ - ۱۳:۴۱:۴۱
گر آمدنم به من بدی نامدمی ور نیز شدن به من بدی کی شدمی ؟به زان نبدی که اندرین دیر خراب نه آمدمی نه بدمی نه شدمی شدمی بهتر است در آخر اورده بشود چون در پاره ی دوم بیت اول در پایان آمده و به گونه ای از آرایه ی لف و نشر استفاده شده
user_image
بهرام مشهور
۱۳۹۱/۰۳/۰۱ - ۰۱:۱۶:۲۶
صورت صحیح این مصرع همان است که بزرگمهر عزیز نوشته اند : نه آمدمی نه بدمی نه شدمی
user_image
عابد
۱۳۹۱/۰۷/۰۷ - ۰۲:۳۹:۵۷
خود خیام می‌گوید: بر شاخ امید اگر بری یافتمی/هم رشته خویش را سری یافتمیتا چند ز تنگنای زندان وجود/ای کاش سوی عدم دری یافتمی******دریاب که از روح جدا خواهی رفت/در پرده اسرار فنا خواهی رفتمی نوش ندانی از کجا آمده‌ای/خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت******عطار: در عشق فنا و محو و مستی/سرمایهٔ عمر جاودان استدر عشق چو یار بی نشان شو/کان یار لطیف بی‌نشان استاین اعتقاد به معاد و جاودانگی به انسان آرامش می بخشد، از فشارهائی که در طریق انجام مسئولیت ها بر او وارد می شود نه تنها رنج نمی برد که از آن استقبال می کند، همچون کوه در برابر حوادث می ایستد، در برابر بی عدالتی ها تسلیم نمی شود، و مطمئن است کوچک ترین عمل نیک و بد، پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانی وسیع تر که خالی از هر گونه ظلم و ستم است انتقال می یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند می شود.ناراحتی از مرگ یکی از علل پیدایش بدبینی فلسفی است . فلاسفه بدبین ، حیات و هستی را بی هدف و بیهوده و عاری از هر گونه حکمت تصور می‏کنند . این تصور ، آنان را دچار سرگشتگی و حیرت ساخته و احیانا فکر خودکشی را به آنها القاء کرده و می‏کند ، با خود می‏اندیشند اگر بنابر رفتن و مردن‏ است، نمی‏بایست می‏آمدیم ، حالا که بدون اختیار آمده‏ایم این اندازه لااقل از ما ساخته هست که نگذاریم این بیهودگی ادامه یابد ، پایان دادن به‏ بیهودگی خود عملی خردمندانه است (خودکشی)نگرانی از مرگ زاییده میل به خلود و جاودانگی است ، و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست ، می‏توان این میل را دلیلی‏ بر بقاء بشر پس از مرگ دانست . این که ما از فکر نیست شدن رنج می‏بریم‏ خود دلیل است بر اینکه ما نیست نمی‏شویم . اگر ما مانند گلها و گیاهان ، زندگی موقت و محدود می‏داشتیم ، آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما بوجود نمی‏آمد . وجود عطش دلیل وجود آب است . وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه‏ است .مولوی: پیل باید تا چو خسبد اوستان /خواب بیند خطه هندوستان خر نبیند هیچ هندستان به خواب /خر زهندستان نکرده است اغتراب ذکر هندستان کند پیل از طلب /پس مصور گردد آن ذکرش به شب مرگ ، نسبی است اشکال مرگ از اینجا پیدا شده که آن را نیستی پنداشته‏اند و حال آنکه‏ مرگ برای انسان نیستی نیست ، تحول و تطور است ، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است ، به تعبیر دیگر ، مرگ نیستی است ولی نه نیستی‏ مطلق بلکه نیستی نسبی ، یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر . دنیا ، رحم جانطفل در رحم مادر به وسیله جفت‏ و از راه ناف ، تغذیه می‏کند ، ولی وقتی پا به این جهان گذاشت ، آن راه‏ مسدود می‏گردد و از طریق دهان و لوله هاضمه ، تغذیه می‏کند . در رحم ، ششها ساخته می‏شود اما بکار نمی‏افتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود ، ششها مورد استفاده او قرار می‏گیرد.شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچک ترین استفاده‏ای از مجرای‏ تنفس و ریه‏ها نمی‏کند ، و اگر فرضا در آن وقت این دستگاه لحظه‏ای بکار افتد ، منجر به مرگ او می‏گردد ،استعدادهای روانی انسان ، بساطت و تجرد ، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی من انسان ، آرزوهای بی پایان ، اندیشه‏های وسیع و نامتناهی او ، همه ، ساز و برگهایی است که متناسب با یک زندگی وسیع تر و طویل و عریض تر و بلکه جاودانی و ابدی است . آنچه انسان را غریب و نامتجانس با این جهان فانی و خاکی می‏کند همین هاست . آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت نِیی داشته باشد که او را از نیستان بریده‏اند ، از نفیرش مرد و زن بنالند و همواره جویای سینه‏ای شرحه شرحه‏ از فراق باشد تا شرح درد اشتیاق را بازگو نماید همین است . آنچه سبب شده انسان خود را بلند نظر پادشاه سدره نشین بداند و جهان را نسبت به خود کنج محنت آباد بخواند و یا خود را طایر گلشن قدس و جهان را دامگه حادثه ببیند همین است.دنیا ، مدرسه انسان دنیا برای بشر نسبت به آخرت مرحله تهیه و تکمیل و آمادگی است . دنیا نسبت به آخرت نظیر دوره مدرسه و دانشگاه است برای یک جوان ، دنیا حقیقتا مدرسه و دار التربیه است.یعنی دنیا که تلفیق و ترکیبی از موت و حیات است آزمایشگاه نیکوکاری بشر است.باید توجه داشت که «آزمایش» خدا برای نمایان ساختن استعدادها و قابلیّتها است. نمایان ساختن یک استعداد همان رشد دادن و تکامل دادن آن است. این آزمایش برای پرده برداشتن از رازهای موجود نیست، بلکه برای فعلیّت دادن به استعدادهای نهفته چون راز است. در اینجا پرده برداشتن، به ایجاد کردن است. آزمایش الهی، صفات انسانی را از نهانگاه قوّه و استعداد به صفحه فعلیّت و کمال بیرون می‌آورد. آزمایش خدا تعیین وزن نیست، افزایش دادن وزن است.اینکه برخی از افراد بشر حیات و زندگی را لغو می‌پندارند بدین جهت است که آرزوی جاوید ماندن دارند و این آرزو را غیر قابل تحقق می‌پندارند. اگر آرزو و میل به جاوید ماندن نبود، حیات و زندگی را لغو و بیهوده نمی‌دانستندانسان غیر مؤمن به حیات ابدی‏ میان ساختمان وجود خود از یک طرف و اندیشه و آرزوی خود از طرف دیگر ناهماهنگی می‏بیند ، با زبان سر می‏گوید : پایان هستی نیستی است و همه‏ راهها به فنا منتهی می‏شود پس حیات و زندگی لغو و بیهوده است ولی با زبان استعدادها که رساتر و جامع تر است می‏گوید : نیستی در کار نیست‏ ، راهی بی پایان در پیش است ، اگر زندگی من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوی جاودان ماندن آفریده نمی‏شدم .پس خیام در این شعر می‌خواهد به ماتریالیستها، تلنگری بزند و به فکر فرو رند و بیشتر بیاندیشند
user_image
ح ا م د
۱۳۹۱/۱۰/۱۳ - ۰۵:۰۴:۱۹
شعر به همین صورت که گنجور آورده صحیح است. خیام به هر دلیل نمیخواسته از آرایه ی لف و نشر منظم استفاده کند، و از قضا از نظر من به همین صورت که هست، زیبا تر است.
user_image
ح ا م د
۱۳۹۱/۱۰/۱۳ - ۰۵:۰۵:۳۹
ضمنا توجه بفرمایید قافیه ی مصراع دوم "شدمی" می باشد و در نتیجه نمی توان دوباره از آن در مصرع چهارم به عنوان قافیه استفاده نمود.
user_image
میهمان
۱۳۹۳/۰۲/۲۱ - ۱۲:۰۱:۳۸
اتفاقا در مصرع آخر هم لف و نشر را رعایت کرده هم قافیه تکراری نیست
user_image
علی
۱۳۹۵/۰۴/۱۷ - ۰۱:۴۹:۳۵
با سلام به همه دوستان ، این رباعی در دیوان اشعار سنایی غزنوی موجود هست ، رباعی 405 هست ، درباره ی مصراع دوم هم میخواستم بپرسم به نظر دوستان ، کی شدمی منظور چی هست؟ کی به معنی پادشاه هست !؟ و شاعر می خواهد بگوید که اگر قرار بود خودم انتخاب کنم پادشاه میشدم ، یا اشتفهام انکاری هست که شاعر می خواهد بگوید هیچ وقت به این دنیا نمی امدم؟ به نظر من درست تر هست که کی رو به معنی پادشاه بگیریم ( مانند کی خسرو و کی قباد ، کیان هم کی به معنی پادشاه هست) تا مصراع اول و دوم معنی متفاوتی داشته باشند
user_image
یاسر
۱۳۹۵/۱۰/۲۰ - ۱۸:۳۸:۵۷
سلام. با دیدگاه بزرگمهر درباره مصرع پایانی موافقم. واژه (شدن) در پارسی به معنای رفتن، به پایان رسیدن و گذشتن نیز بکار میرود. در افغانستان از شدن بجای واژه های بالا هنوز استفاده می شود. مصرع پایانی (نه آمدمی نه بدمی نه شدمی) به ترتیب تولد، زندگی و مرگ انسان را نشان میدهد. یر علاوه چنانچه دوستان گفتند وزن بهتری نیز به شعر می بخشد.
user_image
امید احمدی بابادی
۱۳۹۸/۰۵/۱۸ - ۱۷:۱۸:۴۵
منظور ایشون بنظر من اینکه تویه بیت اول میگه اگه آمدن دست من نمی آمدم و اگر باز هم قراره بیام پس کی امدم اون شدمی مصرع دوم منظورش به وجود آمدن هستش و در بیت بعد میگه نیامدن بهتر از اینجا بود که اومدم و نه انگار بودم و نه انگار آمدم و نه موندنی شدم
user_image
س.کوروش
۱۳۹۸/۰۸/۲۳ - ۰۵:۱۸:۰۱
عابد جان حنای شما دیگه رنگی نداره ، اینقدر خودتون رو گول نزنید . خیام اگر بزرگ به این نوع از نگرش و تفکرش بزرگ و مشهور.
user_image
احمد نیکو
۱۳۹۹/۰۲/۱۹ - ۰۶:۱۵:۴۹
گر آمدنم به خود بدی نامدمیور نیز شدن بمن بدی کی شدمی؟به زان نبدی که اندرین دیر خرابنه آمدمی نه بدمی نه شدمی
user_image
مجتبی رسولی
۱۳۹۹/۰۵/۰۹ - ۰۵:۱۵:۴۷
جواب این اعتراض ناشیانه خیام اینست که آخه وقتیکه تونبودی درآن ظرف عدم که فقط درخیال تووجوددارد که تواصلانبودی تاتصمیم آمدن بگیری درسته که انسان مختارآفریده شده ولی ازهمین تعبیر آفریده شدن معلوم میشود کهظرف اختیارانسان بعدازآفرینش است واختیارهم اختیارینیست بقول شاعر این اختیارهم بکف اختیاراوست
user_image
احمد نیکو
۱۳۹۹/۰۶/۱۷ - ۲۳:۲۹:۳۲
با سلاممتن دیگری از این رباعی در فهرست رباعیات سنائی غزنوی به شماره ی ۴۰۴ موجود هست
user_image
امیررضا شیرمحمدی
۱۴۰۱/۰۱/۱۶ - ۱۲:۱۰:۳۲
سلام ، بنظرم معناهایی که دوستان ارائه کردند خیلی سخت گیرانه است معنی بشدت مشهود است  خیام میگوید :مصرع اول : اگر آمدن من به این جهان به اراده خود من بود ، به این جهان نمی آمدم  مصرع دوم : اگر هم میگویید من چنین اراده کرده ام ( جواب دین به این داستان ، که شما خودتون قبول کرده اید به این جهان آمده اید ) ، پس کی شد این اصلاکلا بیت دوم : بهتر این بود که که اصلا در این جهان نه بودیم ، نه نمی آمدیم ...
user_image
علی زینلی
۱۴۰۱/۰۱/۲۲ - ۰۶:۵۲:۰۶
گر آمدنم به من بدی نامدمی ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟ سوال: اگر آمدنم دست خودم بود واقعا پا به این دنیا نمی گذاشتم؟ در حقیقت
پاسخ بله است. بله، می آمدم! اگر بگویید نه، نمی امدم! می بینید که در ادامه می گوید ورنیز شدن به من بدی، کی شدمی!؟ الان اگر_ شدن _ رفتن دست خودت بود کی از این زندگی می رفتی؟ عشق و علاقه ای که اکنون به زندگی از خود نشان می دهیم نشان دهنده و یادآور عشق و علاقه نخستین ما برای آمدن به زندگی ست. چطور ما خودمان انتخاب نکردیم که بیاییم ولی هنوز دوست داریم در زندگی بمانیم. اگر دوست دارید بمانید و تصمیمی برای رفتن ندارید چرا منکر اختیار اولیه خود برای آمدن به زندگی می شوید؟ ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟ آمد و شد یا رفت و آمد دو چیز ضد همدیگر هستند که در عین حال تضاد خود را در دل خود بهمراه دارند. بنابراین اگر ما آمدن را اختیار کرده ایم ضد آن را هم با آن پذیرفته و اختیار کرده ایم. بهرحال هر چه از زندگی و این آمدن و حس بودن و سپس رفتن بر ما گذشت. با تمام تلخی ها و شیرینی ها و ملالت ها و جستجوها و پیروزی ها و ...  بهتر از آن بود که اصلا نمی آمدیم و نمی دانستیم و هیچ درکی هم از زندگی با خود نداشتیم ؟
پاسخ در درک و پیدا کردن معنی برای زندگی ست. شعر خیام دوپهلو ست. اینک خود را همینجا محک بزنید اگر هیچ از زندگی ندانستید آرزو می کنید اصلا به زندگی نمی آمدید صورت نفی کردن زندگی را می بینید. اگر
پاسخ معمای زندگی را پیدا کردید وارد بُعد دیگری می شوید که
پاسخ شعر را بله می دهید. حتی از اینکه اختیار کردید که به زندگی بیایید و
پاسخ آن را پیدا کنید بخود یک احسنت هم می گویید. برداشت ما از زندگی و پیدا کردن
پاسخی قانع کننده برای این هیاهوی هستی، میزان رضایت ما را رقم می زند. اگر رضایت دارید و
پاسخ بله است می دانید که به تر شد که آمدید!  بله، بهتر آن شد که آمدیم، از اینکه اصلا نمی امدیم!  به زان نبودی؟ که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟    بله این امدنم بهتر _از آن _بود که نمی امدم...           
user_image
احمد نیکو
۱۴۰۱/۱۱/۱۳ - ۱۳:۵۵:۳۱
از آمدنم فزود رنج بدنم از بودن خود همیشه اندر محنم وز بیم شدن باغم و درد و حزنم نه آمدن و نه بدن و نه شدنم رباعی شماره۲۸۲ از سنایی غزنوی
user_image
M J
۱۴۰۲/۰۹/۲۵ - ۰۷:۲۳:۳۴
محض رضای س*گ یک نفر لطف کنه زیبا معنی کنه این دو بیت رو .
user_image
بی سواد بی سواد
۱۴۰۳/۰۱/۱۳ - ۱۶:۳۴:۵۴
M J گرامی اگر آمدنم دست خودم بود، نمی‌آمدم اگر رفتنم دست خودم بود، کی میرفتم؟! (نمی‌رفتم) بهتر ازین نمی‌شد که تو این خراب شده نه می‌آمدم، نه میرفتم، نه الان اینجا می‌بودم همین 😊
user_image
شعیب صبّار
۱۴۰۳/۰۴/۲۹ - ۰۴:۵۰:۳۳
به نظر وزن عروضی صحیح شعر این است:   مفعولُ مفاعِلُن مفاعیلُ فَعَل ب ب ک / ک ب ک ب/ ک ب ب ک / ک ب ب: هجای بزرگ ک: هجای کوچک