خیام

خیام

رباعی شمارهٔ ۲۲

۱

ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستنِ آن روا نمی‌دارد مست

۲

چندین سر و پایِ نازنین از سرِ دست

از مِهر که پیوست‌ و به کین که شکست؟

تصاویر و صوت

نسخهٔ چاپی و مصور رباعیات خیام - تصحیح فروغی، تصاویر محمد تجویدی، خط جواد شریفی - امیرکبیر - ۱۳۵۴ » تصویر 25
زهرا بهمنی :
داوود ملک زاده :
نازنین بازیان :
علی قلندری :

نظرات

user_image
داوود
۱۳۸۸/۰۹/۰۶ - ۰۴:۱۳:۱۴
آفرین کاملا درسته!
user_image
من
۱۳۸۹/۱۲/۱۸ - ۱۲:۳۷:۱۰
اما معنای این شعر همینهخیام تو این میفرمایند : حتی انسان مست هم در حال مستی ظرف شراب خود را نمی شکند،اما خدا آفریده ی خود را به غم و مشکل و نقصان می افکند
user_image
hooshang haghbin
۱۳۹۰/۰۱/۰۵ - ۰۳:۲۱:۵۸
در فیزیک مدرن نور میتواند به یک جفت ذره-ضد ذره تبدیل شود و بر عکس! هیچگونه مهر و کین در کار نیست.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۷:۱۹:۵۱
هوشنک شما از quark و زیر ذره ها صحبت کن ما هم پندار خویش می پرورانیم ، راستی هوشنگ یعنی کسی که خانه نیک می سازد . درود به تو هئوشینکا !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۷:۲۱:۴۰
مست به ألمانی معنی فربه می دهد و به لری به معنی فربه هم هست افزون به معنی می نوشیده . ریشه لغت هندی اروپایی است ریشه های فارسی و نیز ألمانی با هم دارد .
user_image
uk
۱۳۹۲/۰۴/۱۹ - ۰۴:۱۹:۰۰
آقای هوشنگ نظر های تازه و باحالی میزارن..(آدم جیگرش حال میاد)
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۹ - ۰۶:۳۴:۰۱
Uk سرورم ان حال که به معنی لذت است فارسی است و باید هال نوشته شود ، با health انگلیسی همریشه است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۹ - ۰۶:۳۷:۵۰
لغت دیگر هم برای لذت ربوخه است که انهم فارسی است که در دشنام سرود های جناب منجیک شاعر چیره زبان قرون اولیه فارسی دری دیده شده است .
user_image
محسن همتی
۱۳۹۲/۰۸/۰۲ - ۰۵:۱۲:۰۰
بیت دوم: چندین سر و دست و تن و پای نازنین //// از مهر که پیوست و به کین که شکست
user_image
بی طرف
۱۳۹۲/۰۸/۱۱ - ۰۱:۲۴:۲۷
سلام بر دوستاننظر همه محترم. کم لطفی می فرمایید.اگه شاعری شعری میگه مطمئنن یه منظوری داشته. و اینکه ما نمی تونیم چیزایی که ازش متوجه شدیم رو بهش نسبت بدیم و بگیم که معنی این شعر همینیه که من میگم.حضرت مولانا میگه : " در نیابد حال پخته هیچ خام * پس سخن کوتاه باید والسلام"منظور من از انسان پخته، حضرت خیام است.
user_image
رادمن
۱۳۹۲/۱۰/۱۴ - ۱۲:۳۹:۴۳
تا اونجا که من میدونم خیام و فردوسی تو کشور های دیگه خیلی ستوده میشن خصوصا تو کشور های پیشرفته از دید اکثر عقلای اونا.تازه خیلیا فقط فردوسی و خیام رو میشناسن در صورتی که تو کشورمون خیام خیلی کم رنگه چرا؟؟؟ فردوسی هم کمتر ازش یاد میشه چرا؟
user_image
فرهاد
۱۳۹۳/۰۲/۰۸ - ۰۰:۱۴:۴۷
شمس به اصطلاح الحق، آنکه به بزرگان علم و ادب چنین گستاخانه توهین کند و آنها را احمق بخواند، حماقت، کوته فکری و بی ادبی خود را آشکار کرده است ... لطف کن و از اینجا برو. ای مگس، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود میبری و زحمت ما میداری.
user_image
سیاوش بابکان
۱۳۹۳/۰۸/۰۸ - ۱۰:۴۵:۳۰
دوستان !بیایید تا دست از ناسزاگویی به مفاخرملی و بزرگان ادب و اندیشه میهنمان برداریم.سخن ناپسند در باره محمد تقی بهار یا احمد کسروی تنها به بهانه یک قصیده یا دیدگاهی که با باورهای ما همخوانی ندارد، در شان هموندان این محفل ادبی نیستکسروی و بهار تنها با تاریخ مشروطیت و سبک شناسی دین خویش را به ایران و زبان ایرانی ادا کرده اند.دست از آنان بداریم نیکیها وخدماتشان ارج بنهیم.و اما ،.. برخی دوستان ظاهرا دیواری کوتاه تر از دیوار های نیشابور نیافته اند، چه بی وقفه بر اندیشه جهان شمول بزرگترین دانشمند جامع الشرایط تاریخ علم و اندیشه این سرزمین میتازنددوستان! خیام شاعر بنوده است بل دانشمندی که از سر تفنن برخی رباعیات سروده است و کدامیک از بزرگان تاریخ درخشان علم ایرانی نسروده اند؟کیهان شناسی که رمز و رازهایی گشوده است که هم امروز ناگشودنی است. آنچه او در آن روزگار باابتدایی ترین ابزار سنجیده و بر جای نهاده است امروزیان با هابل و مهواره و ... به از آن نمی سنجند و نمی گشایند. در نسخه هایی که در گنجور داریم، درنسخه فروغی و غنی تنها ملاک انتخاب ، قدمت بوده است و به گمانم بی توجه به دیگر جنبه ها از جمله زبان روزگار حکیم و هماهنگی با شیوه اندیشگی او فراهم آمده است. آنچه صادق هدایت به نام ترانه های خیام انتخاب و دسته بندی کرده است ، متاثر از آنشخور فرهنگی او( فرانسه بودلرو ژید و ورلن و...) و بر پایه سلیقه آمیخته با پوچی و ذهن آمخته به افیون اوست.بسیاری از آنچه در هردو روایت آمده است منسوب به حکیم واز زبان او فرسنگ ها دور استو آن کم شماری که میمانند تکرار درد جاودانه انسان در همه دورانهاست دردی که چون درد عشق از هر زبان که می شنوی نا مکرر است باور کنید من در هر رباعی او یک معادله میبینم در بیت نخست فرضیاتی مطرح میکند ، در مصرع سوم مشتق می گیرد و درمصرع پایانی
پاسخ معادله ، گشوده یا نا گشودهو سرانجام تکراری اگر در آن معدود می بینید نغمه ایست که خیام با سازهای مختلف می نوازد گوش نواز است بشنوید و لذت ببرید.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۸/۰۸ - ۱۳:۰۷:۰۱
جانا سخن از زبان ما می گویی!! سیاوش گرامیپنجره ای تازه بر فهم رباعات خیام گشودید خیام ریاضی دان استاد جبر و مقابله . نکند اهل کرمانید؟همشهری کیومرس منشی زاده کو شعرهای ریاضی میگفت؟! باری اهل هر کجا که باشید ایرانی می اندیشید و به قرار پیرو آیین آیرانی اید زندگی تان دراز. واپسین بخش بسیار بردلم نشست « نغمه ایست که خیام با سازهای مختلف مینوازد گوش نواز است بشنوید و لذت ببرید»و هم چشم خرد میگشاید.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۸/۲۲ - ۱۰:۴۴:۴۹
جناب شمس ، گرچه مرادتان از چلو کباب و آبدوغ خیار را در یافته ام، دلداه بلخی اید و کشف و شهود و.عمری با مولانا محشور و بی گمان .... با اندیشه آزمایشگرخیامی انس و الفتی نداریداما در نیمروز گرم تابستان در اردکان ، کاشان یا یزد باور بفرمایید یک کاسه آبدوغ خیار خنک بسیار به از طبقی چلو کباب چرب و چیلی است.!!
user_image
Mehr
۱۳۹۳/۱۱/۱۶ - ۲۰:۱۶:۳۷
جناب ترابی درود بر شمادستم به دامنتانچقدر شما صبر و حوصله و گذشت داریدمن که طاقت این ناروا گویی های ” ش “ را ندارمببخشید من ّقلمم را با نام چنین اشخاصی آلوده نمیکنم . آخر چقدر انسان بایدکم سواد و کوتاه فکر باشد که در مورد بزرگان میهن خود آنهم خیام که همه بر تبحر او در حکمت و نجوم و ریاضی اذعان دارند چنین بی پایه بنویسدجمعی از جمله خیام در زمان خواجه نظام المک گاهشمار کنونی ایران را بنیان نهادند که بعد از چند قرن کلیسائیان با محاسبه ، کمی به نظریات خیام نزدیک شدند . امروزه با وسائل پیشرفته تمام محاسبات خیام مورد تائید قرار گرفته نام چنین بزرگی را به زشتی یاد کردن براستی از بیسوادی و شاید خود بزرگ بینی سرچشمه میگیردایشان تمام همّ و غمش نمایش استاد بودن در دانشگاه است پز اینکه شاگردانی تربیت کرده که اکنون خود استادند . در هر نوشتاراو جز تعریف از خود و فخر فروشی چیز دندانگیری ندیده ایمایشان به خرافاتی گرفتارند که وای بر شاگردانشبه همه بزرگان که نمی پسندد توهین میکندشاملو را حافظ میداند گرگانی را ابله ، خیام را احمق و سعدی را بیگانه پرست و ........ میبیند جناب ترابی که شما را منطقی دیدم و از نوشتار جنابعالی بر میاید که انسان فرهیخته ای هستید چگونه با چنین آدمی هم کلام میشوید بارها دیده ام بی محابا بر ساحت ادب میتازد تا برای خود نامی کسب کند . غافل از آنکه ” عرض خود میبرد و زحمت ما میدارد“ و من میگویم عمرش را هدر داده و زحمات ادعایی را بی هوده کشیده چه خوش گفت آن رند که ”بیماری شاملو گرایی“ داردو من به او میگویم: گر به هفتاد نهی پای و به خود بازآیی حسرت عمر تلف کرده ندارد ثمری ببخشید مزاحم شدم . من سی و شش سال دارم ولی به امید آنکه زمانیکه به سن او رسیدم چنین نباشم .از جناب کیخا هم تقاضا دارم که ” لیلی به لالای “ او نگزارند موفق باشیدمهری
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۳/۱۱/۱۷ - ۰۳:۰۳:۲۷
ممنون خانم مهریهمانطور است که فرمودید آقای شمس الحق همانقدر که حاشیه های خوب نوشته اند حاشیه های زشت و حاوی توهین به بزرگان هم می نویسند که جای بسی تاسف است . امیدوارم تغییر رویه دهند یا ما را از مصاحبت اشان محروم نمایند و به این سایت تشریف نیاورند -ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان-امیدوارم فرهیختگان حاضر در سایت واکنشی مناسب به سخنان ایشان نشان دهند بلکه ایشان تغییر رویه دهد و بیش از این توهین ننمایند.به ایشان توصیه می کنم مجدد مثنوی بخوانند تا کمی بر نفس اشان مسلط شوند.ایشان همین توهین ها را به حضرت سعدی بارها کرده اند.البته
پاسخ ایشان را حضرت سعدی به زیبایی و فروتنی داده است باشد که شرمنده شوند :الا ای هنرمند پاکیزه خویهنرمند نشنیده‌ام عیب جویقبا گر حریرست و گر پرنیانبناچار حشوش بود در میانتو گر پرنیانی نیابی مجوشکرم کار فرمای و حشوم بپوشننازم به سرمایهٔ فضل خویشبه دریوزه آورده‌ام دست پیششنیدم که در روز امید و بیمبدان را به نیکان ببخشد کریمتو نیز ار بدی بینیم در سخنبه خلق جهان آفرین کار کنچو بیتی پسند آیدت از هزاربه مردی که دست از تعنت بدارهمانا که در پارس انشای منچو مشک است کم قیمت اندر ختنچو بانگ دهل هولم از دور بودبه غیبت درم عیب مستور بودگل آورد سعدی سوی بوستانبشوخی و فلفل به هندوستانچو خرما به شیرینی اندوده پوستچو بازش کنی استخوانی در اوستمولانا در وصف زبان (قلم) می گوید :ای زبان تو بس زیانی بر وریچون توی گویا چه گویم من تراای زبان هم آتش و هم خرمنیچند این آتش درین خرمن زنی
user_image
Merce
۱۳۹۳/۱۱/۱۷ - ۰۳:۴۲:۵۰
مهری بانوی عزیزم چه خوب گفتی که حرمت قلم وحریم نوشتار را با نام بی حرمتان آلوده نمی کنیچندی پیش در جواب ایشان چند خطی نوشتم ولی با مغالطه و دروغ منکر آنچه گفته بود شد . من هم به تبعیت از شما بانوی گرامی این مدعی بی سواد راکه جز خود نمایی هدف دیگری ندارد تحریم کرده ام و چه فکر خوبی که با آقای ترابی در مورد او سخن گفتی که جواب بی ادبان خاموشی ست. جناب ” سعدی “ چه شعر بجایی انتخاب کرده ایداین جناب در طی سالها خشک و دُگم شده و چوب خشک میوه نخواهد داد . من هم امیدوارم که رویه ی خود را کنار بگزارد و لااقل عقیده ی خودش را برای خودش نگه دارد . از استن حنانه سخن میگوید که مولانا برای تشویق مردمان مثالی زده. و ایشان باور کرده است .که باهیچ منطق علمی خوانایی ندارد قوانین طبیعت را نمی توان با این گفته ها تغییر داد که این خود توهین دیگری ست به خداوند و نظام این جهانبا جنابعالی موافقم که لطف فرموده سایه ی مزاحم شان را از سر ما بردارند که نه نور احتیاج مبرمی داریم با ادای احترام
user_image
Merce
۱۳۹۳/۱۱/۱۷ - ۰۳:۴۸:۴۳
تصحیح می کنم که به نور احتیاج مبرمی داریم
user_image
mehr
۱۳۹۳/۱۱/۱۷ - ۱۷:۲۱:۳۴
جناب خراسانیکلوخ انداز را پاداش سنگ استوقتی از روی خود بزرگ بینی به کسی میخندیدو یا هر کم سن و سالی را کوچک و شاگرد میپنداریدیا میگویید شما که هستید که کسی را تحریم کنیدیا بدون توجه به دلایل ما میگویید دلیل بیاوریدتوهین و لجن مال کردن بزرگان ایران را از فرهیختگی استادتان میدانید . میبینید که بیسوادتان میخوانندالبته از توشته هایتان پیداست که قصد خودنمایی شما بر مقدار معلوماتتان میچربد اینکه گفته اید: باید ادب را در محضر بزرگان رعایت کرده و پسندیده و نیکو سخن گفته شودآیا شمس ادب را رعایت کرد بزرگان را ابله و احمق ووطن فروش نخواند . امید که دلیل بیشتر نخواهیداستاد ما نه شما و نه شمس که سعدی و فردوسی ودیگر بزرگان ادب ما هستند و مقدار ادبیاتی که در دوره دانشگاه فراگرفته ایم ما به خیام و سعدی و فردوسی عشق میورزیم و توهین را تاب نمیآوریم سزای توهین همان است که دوستمان ” لیام“ نوشت که موجب قدر دانی ستفرمودید . یکی ان که بر خویش خودبین مباشدگر ان که بر غیر بدبین مباشمراد از این غیر بره ها و گوسفندهاست نه گرگ ها“نمیدانم این بره هایی که نام بردید مقصود کیستندو چه خوب که شماو شمس استاد ادبیات ما نبوده اید . وگرنه ما هم اینجا به خیام و سعدی و گرگانی و دیگر بزرگانمان بی احترامی میکردیم دیگران را بی ادب نپندارید خداوند هردو شما را به هم ببخشد که مرا به خیر تو امید نیست شّر مرسان در جای دیر گفته اید: بهتر است بگویم بروید دوستان عزیز…بکوشید اگر روزی صاحب نظر شدید و توانستید سره از ناسره بازشناسید انوقت می توانید افاضه بفرمایید.همینکه شما خوب سره را از ناسره باز شناخته اید مبارکتان باشدما از قماش شما نیستیم
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۳/۱۱/۱۷ - ۱۷:۵۹:۱۳
ممنون خانم مهریجانا سخن از زبان ما میگوئی
user_image
سعید بروجرد
۱۳۹۴/۰۲/۱۰ - ۱۰:۴۶:۰۲
سلامی به بلندای افکار خیاممنظور شاعر انسان است که این همه نعمت میبیند باز کفر میگوید با تشک.ر
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۵/۲۶ - ۱۳:۳۹:۵۸
سلامصفحه بسیار شگفت انگیزی بود !!!فقط میخواهم بگویم هر چند حقایقی که خیام بارها و بارها آنها را دستمایه شیرین زبانی هایش کرده است ظاهرا پیش پا افتاده هستند ولی آدمی هیچ چیز را به اندازه این حقایق فراموش نکرده و نادیده نمی گیرد !از تمثیل زیبای اقای ترابی گرامی و خاطر نشان کردن ارجمندی آبدوغ خیار به جای خود حظ بردم و اینگونه ظریف نگاری ها را کار آمد تر از تاختن می بینم .دست کم مرا به لختی اندیشیدن وا میدارد .
user_image
بیسواد
۱۳۹۴/۰۶/۱۴ - ۱۹:۲۰:۱۹
جناب پرده نشئن،امئدوارم که پشت پرده به شما خوش بگذرد!!با واژه یاوه سرایی، یاوه گویی تا حدودی موافقم اما آنکه مورد أشاره سرکار است مناسب نمی نمایدوتوجه فرمایید که شماری از این حاشیه ها از ارزشی والا برخوردارند
user_image
پرده در
۱۳۹۴/۰۶/۱۵ - ۰۱:۲۲:۱۹
مستم مستای قدیم، تا ساغر و پیاله و کاسه و خم و خمره و شیشه میکده را نمی شکستند درست حسابی مست نمی شدند، خیام طفلی اونا رو ندیده
user_image
بابک
۱۳۹۴/۰۶/۱۵ - ۰۷:۲۸:۰۹
بی سواد جان عزیز و گرانقدر،سلام بر روی چون ماه شما، شما نبودی که در حاشیه ای بیان فرمودی از نگارش همزه حتی در لغات عربی حذر دارید؟پرده نشین که طفلی تبدیل شد به پرده نشئن، امیدوار هم که شد امئدوار، أشاره که هم خوب دیگه...خلاصه که یک "ی" جا افتاده بنده به یکی از همزه های نابجای شما در، دو تا دیگر هم طلبمان.-باری این دوستمان هم که نگفت کجای پرده می نشیند، شما سرخود او را بردی پشت پرده!-مثلاً ممکنه کارش نقد سینما باشد، آنگاه باید جلو پرده بنشیند.-شاید هم در استودیو عکاسی مشغول به کار است و پرده را پشت سوژه ها مینهد و خود جلوی آنان می نشیند.-یا شاید از بد حادثه به یکی از این کشورهای جهان سوم کوچ کرده و در هتلی باید کنار پرده بنشیند و برای مهمانان پر افاده پرده را باز و بسته کند.-شاید هم آنقدر پولش از پارو بالا می رود که در یکی از این آپارتمانهای تهرون،که عکسهایشان در این ژورنالها است، و پرده هایشان به سبک (مثلاً) کاخهای لوئیهای فرانسه طراحی شده و یکی دو متری روی زمین افتاده، ساکن است و دوست دارد روی آن قسمت پرده بنشیند.خلاصه که رابطه او و پرده دقیقاً مشخص نیست و احتمالاتِ بسیار موجود، حال تا خود چه بگوید.در چند ساعت گذشته هم که بر و بچه های صنف پرده، به گمانم بر مبنای اصلی از اصول کوانتوم در حال تکثیرند...-بگذریم، در حاشیه ای دیگر از "جنون پیری" گفتید، انشا... حال ودماغی باشد آنجا هم بزودی خدمتتان خواهم رسید.فعلاً سرتان شاد و دلهاتان پر نور
user_image
بیسواد
۱۳۹۴/۰۶/۱۶ - ۱۴:۲۴:۴۷
بابک عزیز، بی سواد اگر امید را با همزه و نشین را نیزباهمان واژه ننویسد ، بی سوادی خویش چگونه بنماید؟؟دو دیگر از نسیان پیری و نه جنون نوشته بودم سرکار هم در آستانه اید؟؟
user_image
بابک
۱۳۹۴/۰۷/۱۰ - ۱۹:۲۱:۰۱
بیسواد نازنین،مدتی است که از شما خبری نیست، امید که بر قرار باشید.باری،سه خیر بر شما،اول آنکه "حساب حسابه و کاکا..."، شما هم حساب کتاب و طلب و بدهی را فراموش نفرمایید.دو آنکه چنین دیدم"...از سن روانپریشی ام گذشته در آستانه جنون پیری ام"که چنان نوشتم.و سوم، نه خیر این حقیر مدتهای مدیدی است که از آستانه گذر کرده و اثری از آثارش را هم در پشت سر نمی بینم. با این تفاصیل گمان برم که دیگر لازم نباشد در آن حاشیه دیگر هم خدمت برسیم؟
user_image
بی سواد
۱۳۹۴/۰۷/۱۰ - ۱۹:۳۹:۲۸
بابک نازنین، خدمت از بنده است، اینک که از آستانه گذشته اید ، سرتان به درگاه نخورده است و پس و پشت اثری از آثار نیست امری داشته باشید در خدمتم.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۷/۳۰ - ۰۳:۵۵:۲۰
اینکه آقای کیخای گرامی فرمودند مست در آلمانی و لری معنای فربه میدهد به یادم آورد مازندرانی ها برای یک چیز پر و پیمان واژه " مشت " masht را به کار میبرند . و اینکه ما به هر چیز پر ملاتی میگوییم " مشتی " نیز احتمالا از آنجا آمده است .
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۷/۳۰ - ۰۴:۲۷:۳۸
این رباعی براستی باعث میشود من خیال کنم به یک game دعوت شده ام . نه آغازش را یادم می آید نه پایانش را میدانم . بازی معما گونه زندگی !سری فیلم هایی ترسناک تحت عنوان اره saw را احتمالا دیده اید .که در آن آدمهایی که قدر موهبت زندگی را نمی دانستند یا مرتکب خطاهای نابخشودنی شده بودند ناگهان به هوش می آمدند و خود را در میانه یک game ترسناک میدیدند .کسی قواعد game را برایشان میگفت . اگر قواعد را زیر پا میگذاشتند به طرز فجیعی هلاک میشدند . و اگر هوشمندانه آنها را رعایت میکردند جان به در میبردند .براستی این همه آن چیزیست که ما از game زندگی میدانیم . نه بیشتر .
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۷/۳۰ - ۰۶:۲۴:۲۰
برای درک بهتر مفهوم لوح محفوظ بخش 135 دفتر پنجم مثنوی را بخوانید .در آنجا از نگاه من مولانا میفرماید جف القلم بدین معنا نیست که قلم اینگونه نوشت که یکی رستگار و دیگری نگون بخت شود .بلکه بدین معناست که قلم قانون یا قاعده جهان هستی را اینگونه نوشت که اگر چنین کنی رستگار و اگر چنان کنی نگون بخت خواهی شد :کژ روی جف القلم کژ آیدتراستی آری سعادت زایدتمیفرماید آنچه نگاشته و خشک شده است .rule of universe یا حبل المتین یا قواعد بازیست .این در همه دورانها و در همه مکانها کار میکند و قابل تغییر یا قابل دور زدن یا فریفتن نخواهد بود .و اما آنان که به جبر اعتقاد دارند دو دسته اند .آنها که بر این باورند که فرد فرد ما همه کارها را بر اساس مشیت از پیش تعیین شده الهی انجام میدهیم و.سرنوشت ما از پیش تعیین شده است و اصالت " اینکه گویی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم " را انکار کرده و آن را توهمی بیش نمی پندارند . دوم گروهی هستند که لحظات تصمیم گیری را انکار نمی کنند . بلکه تصمیم نهایی را محصول شرایط جبری درونی و بیرونی میدانند . ناگزیر انسان را محصور شرایط تحمیلی می بینند . ولی به سرنوشت محتوم برای هر انسانی باور ندارند بلکه سرنوشت محتوم برای هر عملی را قبول دارند .
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۷/۳۰ - ۱۷:۱۴:۲۶
با عرض سلام: انچه از احادیث به نظر می آید این است که در هر حال جبر خداوند به انسان اختیار داده است و خود این دلیل است که با اینکه سرنوشت انسان در ازل رقم خورده است این خود اوست که مسؤل است. از نظر خداوند که موجودی سرمدی است سرنوشت انسان معلوم و غیر قابل تغییر میباشد ولی این خود انسان است که با اعمال خود سرنوشتش را رقم میزند، چون او گرفتار زمان است و افق او به آینده باز است . ولی به نظر بنده چون نیک بنگریم همه چیز اوست و همه اینها که جبر و اختیار نامیده میشوند تجلیات پی در پی حضرت حق میباشند.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۰۲ - ۱۶:۲۱:۰۵
با ابراز تاسف خدمتتان بگویم که حاشیه 37 مربوط به رباعی 11 و حاشیه 38 مربوط به رباعی دیگری بود که در آن خیام به گونه ای اعتراض میکرد که حال که سرنوشتم از پیش مقدر شده معنای پرسش و جزا و پاداش چیست !روزی که اینهارا درج میکردم گنجور کمی رنجور بود و هر سه حاشیه را در این صفحه ثبت کرد !!
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۸/۰۹ - ۰۴:۰۲:۲۶
تو این شعر داره میگه شکستن بی خودی پیاله ای که ساخته شده رو ، یه آدم مست هم جایز نمیدونه انسان رو که به این زیبایی ساخته شده چه کسی و چرا از روی مهر ایجادش کرده و چه کسی و چرا از بین می بره (اشاره به مرگ) این از اون مطالبی هست که به قول استاد محمد علی طاهری خیام اینجا با تیز هوشی خودش انسان رو به فکر فرو میبره که وقتی یه آدم مست و لایعقل یه پیاله رو بیخودی از بین نمیبره هدف خالق از در هم شکستن انسان چی هستش؟خیام با طرح این سوال داره بیان میکنه هدف بزرگی از این آمدن و رفتن هستش
user_image
وحید
۱۳۹۵/۱۰/۰۶ - ۰۰:۳۵:۰۰
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف میسازد و باز هم بر زمبن میزندش
user_image
ئاگر
۱۳۹۵/۱۰/۰۶ - ۰۹:۱۴:۰۳
خیام، همان است که بوده این برداشت های ما از یک رباعیش فقط به درد خودمان می خورد. چرا ما سعی داریم خیام را نزدیک به افکار خودمان جلوه دهیم؟ترکیب پیاله ای که در هم پیوستبشکستن آن روا نمی دارد مستچندین سر و پای نازنین از سر و دستاز مهر که پیوست و به کین که شکست.
user_image
نادر
۱۳۹۷/۰۳/۱۹ - ۲۳:۳۱:۵۱
حاشیه ها را که می‌خواندم کلام شیخ اجل به ذهنم خطور کرد که:بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان به زشتی بردخیام در رشته‌های مختلف علوم عصر خود متبحر بوده ولی دیدگاه فلسفی و به اصطلاح امروز ایدئولوژیکش خاص خودش خودبه، شفاف بگویم دهری بودهاز رباعیات بمنظور بیان این دیدگاه بهره جسته و معاد و توحید و خالق و غیره را از نگاه خود شرح داده. شاید از اینروست که ادم را دچار یاَس فلسفی می‌کند. بهر روی مخالفت با این دیدگاه سبب نمی‌شود خردمند حضرت را خرد شمارد.در شگفتم که انکس کو زبان بکلام سخیف می‌گشاید چرا دیگر شعر می‌خواند و بر آن حاشیه می‌سازد. در چارسو و بازار همآورد طلب کند و بگوید هر آنچه دل تنگش می‌خواهد و اجازه دهد مردمان از جنسی دیگر در این صفحه مجاز کلام بگویند و کلام بشنوند و دیدار تازه کنند که برای ما دیگر جای بسختی دست دهد.
user_image
اوتانا
۱۳۹۷/۰۶/۲۸ - ۱۴:۳۳:۳۷
جناب آقای شمس نظر شما در جای خود محترم است اما ای کاش انصاف و اخلاق رعایت می کردید. حرف و کلام شما در مورد حکیم نیشابور به دور از شان فرهیخته ای چون شماست و بسی موجب رنجش خاطر گردید . بماند که هر رباعی حکیم نیشابور در جای خود فراتر از مثنوی حرف برای گفتن دارد.
user_image
دانش آموز
۱۳۹۷/۱۲/۰۱ - ۰۷:۳۳:۲۶
درود وقت بخیر اینجانب کوچک تر از این حرف ها هستم که بخوام نظر بدم اما یه دانش آموز هم گاهی سخنی میگوید که معلوم هم بفکر فرو میرود .هر ادمی دنیا رو با توجه به شغل و سطح فکرش میبینه ، حالا یه سوال سطح فکر و شغل خیام چی بوده ؟حالا سطح فکر و شغل ما چیه ؟ کافیه این سوال رو هر شخص از خودش بپرسه ، به راحتی میبینه دلیل اینکه دیدگاه ما با خیام فرسنگ ها فاصله داره همینه برای اینکه بتونیم درک کنیم دیدگاه خیام و سطح فکرش رو . باید سطح فکرو آگاهیمونو ببریم بالا و بدنبال مطالبو مفاهیم جدید بریم ، لازمه بگم به عزیزانی که توهین و حرفای سطحی رو برای قانع کردن خودشون به سطح فکر بزرگان میدونن بگم ، دنیا جای نقد کردنه و هیچ چیزی ثابت نیست دیروز شمع منطق روشنای بود و استفاده میشد یکی اومدو نقدش کرد و الان لامپ منطق روشنایی هست و فردا یکی دیگه لامپو نقد میکنه و نباید توهین بهش بشه، چرا چون منطق ذهنیه ما الان لامپ هست کافیه سطح فکرمونو بالا ببریم تا بتونیم درکش کنیم ، این موضوع درمورد خیام هم هست امیدوارم عزیزان بنده رو بخاطر زیاده گویی ببخشید و اگه حرفای بنده اشکالی داشت خوشحال میشم راهنماییم کنید . سپاس از همه
user_image
ایمان
۱۳۹۸/۰۶/۰۹ - ۰۵:۰۹:۵۳
با سلام دوستان این معنی میتونه درست باشه؟پیاله ای که از پیوستن اجزای سر و دست مردگان به مهر یک انسان خیرخواه ایجاد شده را انسان مست جایز به شکستن نمی داند، بلکه به کینه انسان غیر مست (مخالف مستی) شکسته است
user_image
ساکت
۱۳۹۸/۰۶/۲۳ - ۱۷:۳۵:۴۷
در این رباعی بار دیگر موضوع مرگ که محتوای بیشتر رباعیات خیام را تشکیل میدهد مطرح شده است. دقت و تأمل خیام در موضوع مرگ سبب شده است که به مفهوم مقابل آن یعنی زندگی نیز پی برده و رباعیات ماندگاری در باب اهمیت و ارزش وقت و زمان بسراید. در این رباعی مفهوم مرگ در قالب فعل شکستن (در هر دو بیت) انعکاس یافته و شکستن پیاله کنایه از مرگ و از هم پاشیدن انسان شمرده شده است. محتوای این رباعی بر محور این پرسش شکل گرفته است که چرا باید ارزش انسان کمتر از پیاله‌ای باشد که حتی یک انسان مست از شکستن آن خودداری میکند؟ چرا باید این سر و پای نازنینی که (مانند پیاله) از خاک سر و دست پیشینیان ساخته و پرداخته شده است چنین خرد و متلاشی شود؟ این اندامهای ظریف و لطیف به دلخواه چه کسی به هم پیوستند و بر پایه بغض و دشمنی چه کسی باید از یکدیگر بگسلند؟
user_image
اکو
۱۳۹۸/۱۰/۲۴ - ۰۹:۱۷:۳۶
وقتی پیاله ای ترکیب یافت و شکل گرفت دیگر مست روا نمیدارد بشکندش.سر و پا و دست به این نازنینی چرا به کین بایست جدا گردند؟!
user_image
وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com
۱۳۹۸/۱۲/۲۸ - ۲۲:۳۳:۳۲
با سلام و عرض ادب مطالب بسیاری در حاشیه این رباعی آمده متاسفانه اغلب خارج از موضوع ایت خواننده با خواندن آنها و صرف وقت به نتیجه خاصی نمی رسد چنین جدل های حاشیه ای باید حذف شود
user_image
مهرداد پارسا
۱۳۹۹/۰۲/۱۸ - ۰۸:۳۴:۱۵
نمی دانم خیام با آیین دیونیسوس اشنا بوده یا نه؛ اما شاید او به طور غریزی و با خرد خود دریافته که ایزدی مست همچون دیونیسوس باید در روای منطق هستی وجود داشته باشد؛ آنچه یونانیان نیز به آن رسیده بودند. ماینادهای دیونیسوس نیز که در ابتدا در قامت پرستاران و مادران ظاهر می شوند به ناگاه در غلبه مستی و جذبه های مستانه به کشتن و خشونت رو می اورند و کودکان خود را که شیر می دادند مثله می کنند! تمثیلی از منطق هستی!
user_image
احمد نیکو
۱۳۹۹/۰۵/۱۴ - ۱۲:۱۹:۳۵
معلوم نمی شود چنین از سر دستکاین صورت و معنی ز چه درهم پیوستاسرار به جملگی به نزد هرکسآنگاه شود عیان که صورت بشکست (رباعی شماره ۱۳ از بابا افضل کاشانی)
user_image
حبیب شاکر
۱۴۰۰/۱۱/۲۹ - ۱۳:۲۳:۴۳
سلام و درود بر علاقمندان فهیم ادبیات فاخر فارسی. جامی که بر آن روی نگاری نقش است یاد آور یاریست ،نشایست شکست چون نیست روا شکستن نقش رخی بشکست چرا کسی که این نقش ببست؟
user_image
کامران هیچ
۱۴۰۱/۰۴/۱۱ - ۰۳:۴۹:۰۳
متاسفانه دوستان اشعار خیام رو با احادیث  معنی میکنند و این بسی مضحک است 
user_image
اشکان رنجبر بیرانوند
۱۴۰۱/۰۶/۲۱ - ۰۹:۴۶:۰۱
این پاره یه جوری هستش و من نمی‌تونم خیلی بفهممش: چندین سر و پای نازنین از سر و دست: معنی این پاره چی می‌شه؟؟ شبیه اینه بگی غذار خوری با دهن و حلقوم نازنین از حلقوم و مِری. ممنون از شما
user_image
جمال برهمندی
۱۴۰۱/۰۷/۰۷ - ۱۴:۰۴:۰۸
جامی ست که عقل آفرین میزندش صد بوسه ی مهر بر جبین میزندش این کوزه گر دهر چنین جام لطیف  میسازد و باز بر زمین میزندش 
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۲/۰۲/۰۶ - ۱۲:۱۵:۵۷
به نقل از کانال تلگرامی پرنیان ۷ رنگ یادداشت های ادبی مهدی دهقان: مصراع سوم این رباعی اغلب در سایتها، مقالات و کتب به صورت نادرست روایت می شود از جمله:چندین سر و پای نازنین از سر و دست...چندین سر و پای نازنین و بر و دست...چندین سر و پای نازنین و دل و دست...چندین سر و پای نازنین و کف دست...و ... افزودن حرف «و» بین سر و دست مفهوم اصلی مدنظر گوینده را از بین برده، و شرح معنای بیت را چندان مشکل ساخته که هر کس به نوعی و به زعم خود در جهت اصلاح معنوی مصراع، در چینش کلمات تغییری روا داشته‌است!..  «از سر دست» ترکیبی کنایی است به معنای کاری که چُست و جَلد کنند یا سخنی که بی‌تامل و اندیشه گویند. نظامی گوید:سخن تا چند گویی از سر دستهمانا هم تو مستی هم سخن مست باباافضل:معلوم نمی شود چنین از سر دستکین صورت و معنی ز چه در هم پیوست «از سر دست» نیز که در لغت نامه به معنای فی‌الفور و در حال نوشته شده قرابت ساختاری و معنایی با این ترکیب دارد. همچنین «سر دست» که در معنای فی‌الفور آمده...   نشانی مطلب  
user_image
احمد نیکو
۱۴۰۲/۱۱/۰۶ - ۱۳:۴۸:۱۲
متن بیت اول رباعی: اجزای پیاله را که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست 
user_image
Ahuora Ahuora
۱۴۰۲/۱۲/۲۸ - ۰۶:۰۰:۲۹
خیام خِردمندترین دانشمند و شاعر ایرانیست ..
user_image
محمد عابدی
۱۴۰۳/۰۴/۱۶ - ۱۵:۳۷:۰۰
سلام دوستان بخش انتهایی مصرع سوم بی معنی است و نمی تواند اینگونه سروده شده باشد. در تصحیح رباعیات خیام توسط نجف زاده بارفروش مصرع سوم بدینگونه ذکر شده که به نظر من قابل فهم ترین و صحیح ترین شکل آن است: «چندین سر و پای نازنین و بر و دست ...»
user_image
فرهود
۱۴۰۳/۰۵/۲۹ - ۱۰:۵۰:۵۱
هر چهار‌تا «فایل صوتی‌» که تا الان از این رباعی گذاشته شده مصرع چهارم را غلط خوانده‌اند. صحیح:   از مهرْ که پیوست و به کینْ که شکست‌؟