
خیام
رباعی شمارهٔ ۲۸
۱
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شَک همه عمر نشست
۲
هان تا ننهیم جامِ می از کف دست
در بیخبری مُرد چه هشیار و چه مست
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس
فرهاد
پاسخ کوتاه دارد:آنان که محیط فضل و آداب شدنددر جمع کمال شمع اصحاب شدندره زین شب تاریک نبردند به روز (/ برون)گفتند فسانه ای و در خواب شدند
ناشناس
فرهاد
ناشناس
داوود
اکبر
hooshang haghbin
hooshang haghbin
مرضیه - علمدار
احسان امامو...
عابد
شناس
ا.م
آرش حیدری
رادمن
فرهاد
بیژن
بهرام مشهور
مسعود {درماند}
مسعود
مهدوی
علی خیاط
آرش حقیقی
خیام شناس
میثم
حبیب شاکر
حمید آ
احمد نیکو
بابک ایرانشاهی
Mojtaba Razaq zadeh
محمد مهدی فتح اللهی
Farhad Abbasi