
خیام
رباعی شمارهٔ ۸۱
۱
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
۲
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس
امیر
طاهر خورشیدی
طاهر خورشیدی
کامیار
پاسخ می دهد ایشون شاید اینجوری دوست داشته زندگی کنه لا اکراه فی الدین. اما میی است که پیامبر با دیدن ملکوت به آن رسید همیشه مست شد یعنی سفری به عمق کرانه آسمان که زمان و مکان در آن معنی ندارد، اصلا عمر چیست پس بعضی هم این برداشت رو دارن حالا کدوم معنی رو انتخاب می کنی هر چی باشه نظرت خیلی محترم چون حتما راجع به اون فکر کردی
امین کیخا
عبدالرحمن
امین کیخا
تمیم
هیچ
فرهاد
فرهاد
بابک چندم
بابک چندم
ناشناس ناشناس
پاسخ آن منفی استآیا در مورد بیت دوم خیام نیز به همین نتیجه رسیده اید؟
بابک چندم
پاسخ دو پرسش سرکار خیر است و خیر باشد...که اگر چنان نبود چنین نمی آوردم...یادش به خیر، بنده را بردید به چند دهه پیشتر و دوران دانشکده و سه ترم کلاسهای علم منطق (Logic) و معادلات منطقی (Logical Equations) و...با خبر بودم که حکیم نیشاپور شش گونه معادلات خوارزمی را به بیست و پنج افزایش داده و مثلث پاسکال نیز پیش از نیوتُن از آن او بوده و... گویا مبدعی ایهام در رباعی نیز هم او باشد...اما از دست داشتن حکیم توس در معادلات و آوردن ایهام خیام وار، خبری نداشتم...باری،خیام، معادلات، ایهام، و رباعیات... روشن شد؟اگرچه که منطق و نحوه پرسش حاکی از آنست که:با هیچ کَس نشانی زان دلستان ندیدمیا من خبر ندارم یا او نشان ندارد...
ناشناس ناشناس
روفیا
روفیا
حمید رضا۴
فرهاد
پاسخ بعدی من درباره تفسیر و معنی شعر را با روی خوش و آسودگی بخوانید و بدانید که پرخاشی در کار نیست.بیا بابک و دیده نیک بینبه خدمت بگیر و تو معنا ببینبزن پرده های تعصب کنارکه کس را تعصب نشد راهداربخوان شعر خیام با روی بازببین تا چه گفت آن حکیمت فرازمکن قلب معنی گرش ناپسندبیابی به گفتار و معنا و پندسبک بگذر و روی درهم مکنحواشی تبه از سیاهی مکن!
فرهاد
پاسخ دادن نخواهد داشت.با احترام مجدد
بابک چندم
پاسخی برای جناب ناشناس ناشناس تایپ شده بود که بخش اول آن مروریست بر سابقه ایشان و بنده و
پاسخی به بیاناتشان، که راستش آری صفحه سیاه کردن است...ولی گمان برم که بخش دوم
پاسخ سوالات شما را بابت این رباعی بدهد، اگر نداد و یا اشتباهاتی دیدی پرسش و یا راهنمایی بفرما...(در باب پرسشت بابت "و" و"یا"، توجه مبسوطی به توضیح بفرما که "یا" می تواند نشانه تفاوت (کدامیک) باشد:ایران بهتر است یا آلمان؟سپید یا سیاه؟اینجا بروم یا آنجا؟و همچنین نشانه برابری و همسانی :برو به آلمان یا ایرانسپید بخر یا سیاهاینجا برو یا آنجا) --در مورد تعصب و دیده باز و توجیه کردن که آوردی؛چندی پیشتر در حاشیه ای دو تن از گنجوریان به زد و خورد از نوع متداول آن یعنی گنجوری مشغول بودند، یکی باورمند و دیگری ناباور و مسئله نفاق نیز همان "می" بود که چه هست و چه نیست...بنده نیز پرسشی از هر دو کردم که با کدامین نوع آن آشنایند: انگوری، کشمشی، گندم، جو، سیب زمینی، برنج، کاکتوس ووو...؟ ولی
پاسخی نگرفتم...غرض هم فقط آن بود که ببینم آیا این دوستان خود می دانند راجع به چه جنگ و نزاع می کنند، و آیا با این معجونات آشنایی شخصی و دست اول دارند یا آنکه فقط به صرف نزاع در مورد چیزی که نمی شناسند مشغولند؟...خوب بنده نیز با نبود
پاسخی از ایشان همانا که
پاسخ خود را دریافتم...مخلص هم سر شما را با تجربیات شخصی خود از آن درد نمی آورم، ولی همان بس که خدمتت عرض شود که این کوچک شما هر چه را که ندانم این یک قسم را چون کف دست می شناسم، انواع و اقسامش را، کم و زیادش را ووو... (البته صد امید که این یکی پای فخر فروشی بنده زده نشود)، وگر لازم دیدی امر بفرما تا مبحثی را در آن باب بگشاییم...جان کلام آنکه غرض بنده نکوهش می زمینی نیست، بلکه آن صفاتی را که ندارد به آن دادن و یا از آن بتی (که نیست ) ساختن است...فرمودی که "مستی که حالت منتجه از می نوشیدن است" و "این تناقض را چگونه حل میکنید؟"... خدمتت عرض شد که زیر و بم این گونه اش را نیک می شناسم، ولی گویا گونه ای دیگر هم موجود است:"آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟"..."همه عمر سربرندارم از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی"...نمونه هایی اینچنین زیاد است...حال نوبت شماست که بدون تعصب و توجیه، آزادانه و با دیدی باز آنان را دریابی و اگر مفهوم آنان به مذاقتان خوش نمی آید آنرا رها "نکنی" تا که دریابی. خیام و حافظ را نیز بر اساس ذهنیت و باورهای شخصی و پیش فرضها مستثنی نکنید....تمرین کنید خواهید دید آنهم کار سختی نیست.
بابک چندم
پاسخ جنابتان:بنده نه تنها بی احترامی و اهانت به سرکار نکردم، که اگر تمامی
پاسخ را بچلانید چکیده آن می شود که پرسش و نحوه بیان عاری از منطق است، نه بیش و نه کم....نشانی از بد و بیراهی که حضرتعالی عادتاً روا می دارید، در
پاسخ نبود که نبود:"...هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد (یعنی بنده، شما ، و هر دیگری...)با خرابات نشینان (اهل گنجور) ز کرامات (همین شعبده و تردستی در تغییر ناشیانه بیت) ملاف...هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد...( این سخن دور از منطق اینجا جایی ندارد)با هیچ کس (اشاره به پرسش کننده) نشانی زان دلنشان (منطق ) ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد"...-پرسشی ساده، همین؟ یا نیشدار و دور از منطق؟به آن دلیل دور از منطق که نه طبیعت آنچه ساختید و پرداختید ربطی به رباعی دارد، آنهم به رباعی خیام (که حداقل رباعی دیگری از او یا بیتی که در آن ایهام باشد می آوردید)... نه نوشته بنده را درست فهمیدید که می گوید "این می تواند" یعنی که می تواند گزینه ای سالم و معتبر باشد، آنهم دو بار.... و نه بر حل مسئله ایراد و اشکال منطقی گرفتید...نیشدار به آن دلیل که نحوه ساخت و پرداخت و دست بردن در بیت احمقانه است...و سرکار که خود بر حماقت آن واقفید، همگی را ربط داده و برابر کردید با بیان بنده و نه خود...و نتیجه آنکه نه تنها بیان بنده احمقانه که خود نیز احمق باشم...جنابعالی که بیان و خود بنده را باحماقت یکی می کنید و در
پاسخ می شنوید که بیانتان غیر منطقیست آنگاه کار را به بد و بیراه می کشانید؟با نمک است دیگر...حال که صحبت روش بنده را پیش آوردید،اگر خاطر مبارک باشد یکبار دیگر هم در حاشیه ای که ناشناسی به یکی از گنجوریان تاخته بود که غزل حافظ سراسر از آلودگی شهر و... گوید، در مقابل چندین و چند پرسش بنده که کجای بیت یا غزل اینرا می گوید نه تنها زبان سرکار و دیگر ناشناسان قفل شد و نتوانستید آنرا
پاسخ دهید و دایم طفره رفتید، که حضرتعالی بنده را متهم به "تجاهل" فرمودید، که در آنجا نیز به جنابتان بی احترامی روا نشد...و باز باری دیگر که برای شایق نوشته بودم "تا آنجا که می دانم استاد سعدی..." با تمسخر فرمودید: "ممکن است تا جایی که می دانید!! بفرمایید که مرجع جنابعالی چیست؟..."، که در
پاسخ سه مرجع برایتان آورده شد و بابت آن دو علائم بی جا و مسخره، حضرتعالی "نازناز پسر" خطاب شدید...که کلی هم کف کرده و پکر گشتید! البته در آنجا نیز مطابق معمول فرمودید "که پرسشی ساده بود، همین!"... اگر حافظه خطا نکند در همان حاشیه، و شاید هم حاشیه ای دیگر، خدمت سرکار عرض کردم که چنانچه ایرادی می بینید و یا پرسشی دارید نیاز به تمسخر نیست، که می توانید رک و روراست و صاف و پوست کنده بیان کنید تا
پاسخ دهم... مدت مدیدی نیز شخصی که بلافاصله پشت هر نوشته بنده ظاهر می شد و دایم فقط استناد به فرهنگ معین می کرد، گویا خود بودید؟ که این مانند برخی از گنجوریان که بی وقفه به سمانه خانوم، سید، سید محمد، و دوستدار که این آخری گویا خود باشید پیله میکنند جای بسی شگفتی است و مایه تاسف...و اگرچه که از نوجوانان بیشتر از این انتظار می رود، ولی از شخصی که گویا سن و سالی را پشت سر گذارده توقع بسیار بیشتر از آنان است...از جناب بابکان تا به حال به حاشیه ای پای رباعیات خیام نرسیده ام، یقیناً ایشان صد به از بنده و بس ماهرتر و چیره تر توانایی حل مسائل را دارند... ولی در این حاشیه که نشانی از ایشان نبود، چه ربط به آنچه که بنده نوشتم ؟باری،چون هدف تنها آگاه کردن خواننده بود (که اگر نبود و برای فخر فروشی بود باور بفرمایید که به اینترنت نمیامدم که کسی که بنده را نمی شناسد خریدار فضلم باشد!)، که خوانش این رباعی گزینه "معتبر" دیگری نیز دارد، به شما توصیه می کنم که آن خوانش متداول را به عنوان یک گزینه در خاطر داشته باشید، با توجه به این نکات:- در آن نوع خوانش دو مصراع اول پرسشی و دو مصراع آخر امری می باشند-در آخرین مصراع که نتیجه گیری می کند، طبیعت جمله امر میرساند که "یا" نمی تواند نشانه تفاوت باشد و فقط می باید نشانه همسانی و هم ترازی باشد...و چون معنای خواب روشن است که برابر با بی خبری و غفلت است لذا معنای مستی نیز روشن می شود که برابر با بی خبری و غفلت باید باشد ولاغیر...-پس روشن می شود که معنای مستی نمی تواند سرمستی و شاد و شنگول بودن باشد، و آنچه که برخی می پندارند که این مستی یعنی که در بیداری سرمست و شاد باش "نمی تواند" معتبر و موجود باشد...با این تفاصیل سوالات عدیده ای پیش می آیند، از جمله:-اگر قرار است بندهء نوعی در خواب و بیخبری و غفلت سر کنم، آنزمان چه تفاوت که خودپرست نیز باشم یا نباشم؟ و یا در پی هستی و نیستی نیز باشم یا نباشم؟ اگر قرار است که بیخبر و غافل باشم، خوب خود پرستی و در پی هستی و نیستی نیز روی آن...مگر غفلت و بی خبری (مطلق) نیز درجه بندی دارند؟متوجه تناقضات که می شوید؟نهایتاً "شاید" بتوان معنای رباعی را چنین در آورد:مصراع نخست: تا کی و چرا خود پرست باشی؟ خوب یعنی که مباش و "بی خیال" شو چرا که پوچ و بی ارزش است...مصراع دوم: یا در پی هستی و نیستی باشی؟ یعنی آنان نیز بی ارزش و پوچند پس "بی خیال" آنان نیز بشو...مصراع سوم: می نوش که عمری که کوتاه است و عاقبت مرگ آنرا می گیرد(یعنی که حالش را ببر که پایانش بی خیالیست)...مصراع چهارم:همان بهتر که در بیخبری و غفلت (بی خیالی؟) به سر شود...البته بی خیالی در آخرین مصراع لزوماً برابر با بی خبری و غفلت نیست، چرا که بی خیال می تواند آگاه باشد حال آنکه بیخبر و غافل نمی تواند آگاهی داشته باشد...که اینهم تناقضی است دیگر...***حال گزینه دوم،اینگونه بخوانید:عمرت تا کی به خود پرستی گذرد؟(توقف)یا در پی نیستی و هستی گذرد؟(توقف)می نوش(تاکید بر می نوش، لذا توقفی کوتاه) که عمری که اجل در پی اوست(توقف)آن به که به خواب؟(توقف کوتاه) یا به مستی گذرد؟*در این خوانش "یا" نشانه تفاوت است و نه همسانی، لذا مصراع از حالت امر در آمده و به پرسش تبدیل می شود...و دو علایم پرسش که خود نشانه همسانی با تعداد علایم پرسش در بیت نخست را دارند ...و خلاصه ای از معنای آن:مصراع نخست: تا کی خود پرست باشی؟ یعنی که مباش و خلاف آن باش، و باطن را دریاب...مصراع دوم: یا که در پی هستی( دنیای مادی، مادیات, ظواهر) و نیستی(خیالات، توهمات) باشی، مباش و خلاف آن یعنی حقیقت را دریاب...مصراع سوم: می نوش(یک جمله امر) + که عمری که کوتاه و فانیست و پس از آن مرگ آید(یک امر مطلق)(در اینجا اشاره به "در حال بودن" و یا "دم را دریافتن" است، که نه تنها برای عرفا که در مکاتب دیگر از جمله یوگیان نیز مرتبه ای بسیار مهم است... چون از حوصله این خلاصه خارج است بدان نمی پردازم ولی چنانکه لازم است بفرمایید که توضیح دهم...)مصراع چهارم: آیا بهتر است در خواب (بیخبری، غفلت) بگذرد "یا" در مستی (خلاف خواب و بیخبری و غفلت، یعنی بیداری و آگاهی کامل)...که این معنای این "مستی" و طبیعت این "می" را می رساند که نمی تواند می و مستی باشد که ملنگی و منگی را با خود می آورند و می باید نقطه مقابل آن باشد...لذا معنای آن مستی که جنابش می فرماید:"با این همه از دانش خود شرمم بادگر مرتبه ای ورای مستی دانم" نیز آشکار می شود...چراکه اگر مستی و ملنگی و منگی شراب زمینی مورد نظر او باشد خوب می باید تمامی میخواران به بالاترین مدارج رسیده باشند، که گویا حقیقت ماجرا خلاف اینرا می گوید...و از خیام استاد بی بدیل و صاحب سبک در علم منطق (سبک او= رباعیات او) بسیار بعید و شاید ناممکن می باشد که بیانی خلاف آن آورد... اینرا نیز توجه فرمایید که در گزینه دوم تناقضات بر خلاف گزینه نخست موجود نیستند، و از قضا رباعی بهتر معنی می دهد...این دو گزینه در کنار یکدیگر ایهامی را شکل می دهند که با خواننده است که تمیز دهد کدامین را انتخاب می کند...باری،گزینه دوم گزینه ایست معتبر و بی اشکال، ولی اگر گمان دارید که نیست بنده سراپا گوشم که راهنمایی (تو را به خدا منطقی) بفرمایید تا خود را تصحیح کنم....
بابک چندم
پاسخ هر دو شما به حبس و حصر رفتند، چنانچه جناب حمید رضا@ گنجور لطف بفرمایند زودتر مستحضر خواهید شد.با پوزش که هر دو
پاسخ طولانیست...
فرهاد
پاسخ دادن معذور بوده اند و نگران از تفتیش عقاید و کردار - همانگونه که میبینید ایجا کسانی هستند که دست از سر عقاید و رفتارهای کسی که هزار سال پیش زندگی میکرده بر نمیدارند ... چه رسد به زندگان!در باره اینکه منتسب کردن می با صفات والا آن را از حیطه زمین به آسمان میفرستد، پرسشی دارم. آیا اگر شاعری در توصیف معشوق زمینی اش مبالغه کرد، معشوق زمینی وی آسمانی میشود؟ مبالغه فن شعر است و نمیتوان از اینکه شاعر در بیان دلبستگیش افراط و مبالغه میکند چنان نتیجه ای گرفت.همینگونه است درباره حالاتی که از مستی نتیجه میشود. اگر کسی بگوید از مستی به فلان درجه روحانی رسیده، نمیتوان حکم کرد که مستی وی انگوری نبوده است. بگذارید مثالی بزنم:عبارت: اگر فیزیک بخوانید و در باره آن بیندیشید به درک بالاتری از جهان هستی خواهید رسید. واقعیت: یکی چون اینشتن چنین میکند و به کشف نسبیت نایل میاید، و هزاران دیگری همان فیزیک میخوانند و بسیار بیشتر هم در آن غور و تفکر میکنند ولی به کشفی نایل نمیایند، و یا برخی دیگر همان میکنند و بمب اتمی میسازند. آیا فیزیکی که خواندند متفاوت بود؟ نه، یکی بود. آن دیگر به ظرفیت آنها بستگی دارد که از "حالت" دانستن فیزیک چه کشفشان شود و به چه مرحله ای برسند. همچنان است خوردن سکر، چه از انگور زینفیندل باشد، یا کاکتوس آگاوه. چون خردمند روشنفکر خورد، از مصاحبتش لذت میبری، وگر به نادان کوته فکر دهی، از کارت پشیمان. این دیگر گناه می نیست.و البته هیچ دانای غیر متعصبی نیز نمیگوید که همه مستی ها از آب انگور است. همانگونه که مثال زدید بی می هم میتوان مست شد: "آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست" ... "جان" مرا!بسیاری از شاعران ما از آنگونه می بسیار سخن گفته اند. از جمله حافظ که به گفته دوستی تنها نزدیک 20 تا 30 درصد شعرهای او تعبیر عرفانی دارند. این درصد برای خیام بایستی بسیار نزدیک صفر باشد. با پوزش از بلندی
پاسخ.
ناشناس ناشناس
پاسخی ساه و سرراست است ، گریز به مثلث پاسکال و معادلات خوارزمی اگر نه سفسطه و مغالطه، دست کم مصداق فضل فروشی است همچنان که تعریف و تمجید شما از استادی بابک (که شکی در آن نیست) و سخن از رشک بردن این کمترین بر او ( که عاری از حقیقت است)، مصداق خود شیرینی و خوش آمد گویی است.
روفیا
بابک چندم
پاسخِ های، هوی آمد را که پیشتر عرض شد و نیاز به تکرار ندارد...سپاس از شما که بنده را استاد خواندید، ولی اینرا باور بفرمایید که در نهایت صدق و خودشناسی خدمتتان عرض می شود: مخلص نه تنها که استاد نیستم، که در این مقوله همانند تمامی مقولات دیگر سراپا می لنگم...
مستی
ساکت
امیر
کاوه
شاگرد
شاگرد
حبیب شاکر
کامران هیچ