خیام

خیام

رباعی ۱۲۶

۱

از درسِ علوم جمله بگریزی بِهْ،

و اندر سرِ زلفِ دلبر آویزی به،

۲

ز آن پیش که روزگار خونت ریزد،

تو خونِ قِنینه در قدح ریزی به.

تصاویر و صوت

سهیل قاسمی :

نظرات

user_image
نگار
۱۳۹۳/۱۲/۲۷ - ۱۶:۱۳:۵۵
خون قنینه یعنی شراب
user_image
کیوان ملک
۱۳۹۷/۰۷/۲۵ - ۰۵:۴۸:۱۴
قنینه یعنی جام شراب
user_image
علی
۱۳۹۸/۰۷/۱۴ - ۱۵:۱۹:۱۴
در نسخه ای دیگر میگه از درس و علوم جمله بگریزی به واندر سر زلف دلبر آویزی به زان پیش که روزگار خونت ریزد تو خون قرابه در قدح ریزی به
user_image
حسین ش
۱۳۹۸/۱۲/۱۷ - ۱۳:۲۳:۲۲
به نظر من این شعر نمیتواند مال خیام باشد برای اینکه خیام یک دانشمند بوده و هیچ موقع یک دانشمند نمیگوید - از درس علوم جمله بگریزی به.
user_image
سینا
۱۳۹۹/۰۵/۱۲ - ۱۲:۳۶:۰۶
من ظاهر نیستی و هستی دانممن باطن هر فراز و پستی دانم با این همه از دانش خود شرمم باد گر مرتبه ای ورای مستی دانم
user_image
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
۱۴۰۰/۰۵/۲۲ - ۰۵:۴۷:۳۲
  "درس  و عُلوم"   از درس و عُلوم  جُمله  بگریزی  بِه وَندر سَرِ زلفِ دلبر  آویزی  بِه   زان پیش که روزگار  خونت ریزد تو  خونِ قَرابِه در قَدَح ریزی  بِه   - درس و عُلوم: یادگیریِ هرگونه دانشی که با عشق و معرفت همراه نبوده و برخاسته از ذهن باشد نه دل - جُمله: همگی - روزگار خونت ریزد: مرگِ تو  فرا رسد - قَرابِه: صراحی، کوزه یِ مِی - خونِ قَرابِه: مِی، شراب - قَدَح: کاسه ی دونفره برایِ نوشیدنِ مِی توسط عاشق و معشوق   برداشت آزاد: شادمان زیستن به مراتب بهتر از آموختن هرگونه دانشی است که برخاسته از عواملِ بیرونی و زائیده یِ منِ ذهنی (نفس) باشد. چرا که محصولِ منِ ذهنی چیزی جز درد و رنج نبوده و ما را از عشق ورزیدن و زندگی کردن که تنها دلیلِ بودنِ ما در این کره یِ خاکی است، دور و دورتر خواهد کرد. بنابراین شتاب کن برای شور و عشق و مستی، پیش از آنکه مرگت فرا رسد و روزگار تو را به خاکِ نیستی بسپارد   خوش آمد گُل  وَز آن  خوشتر نباشد که در دستت  بجز ساغر نباشد   غنیمت دان و مِی خور در گلستان که گُل  تا هفته یِ دیگر  نباشد   بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی که علمِ عشق  در دفتر نباشد   زِ من بنیوش و دل در شاهدی بند که حُسنش  بسته یِ زیور نباشد                                    دیوان حافظ » غزل ۱۶۲   - خوش آمد گُل  وَز آن  خوشتر نباشد /  که در دستت  بجز ساغر نباشد: آمدنِ بهار و روییدنِ گل و گیاهان و سبز شدنِ درختان بسیار نیکوست و  نیکوتر از آن زمانی است که با وجودِ این همه خوبی و زیبایی بتوانی به شادمانی پرداخته و از این زیبائی ها لذت ببری   - غنیمت دان و مِی خور در گلستان /  که گُل  تا هفته یِ دیگر  نباشد: فرصتِ خوشدلی و شادی کردن در این دنیایِ زیبا، بسیار کوتاه و زودگذر می باشد، بنابراین قدردانِ تک تکِ لحظه هایِ زندگی باش   - بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی/  که علمِ عشق  در دفتر نباشد: اگر تو هم می خواهی به جمع عاشقان بپیوندی باید کتاب و دفتر هایِ خود را کنار بگذاری چرا که عشق واژه ای نیست که با مدرسه و دفتر و قلم  بتوان بدان رسید   - زِ من بنیوش و دل در شاهدی بند/  که حُسنش  بسته یِ زیور نباشد:  با جانِ دل از من بشنو که  دل به معشوق و دلبری ببندی که زیبایی و نکوییش خدادای و برخاسته از درونِ او باشد نه عوامل بیرونی مانند ثروت، جایگاه، موقعیت اجتماعی، خانواده، اصل و نسب و...
user_image
احمد نیکو
۱۴۰۱/۰۵/۰۶ - ۱۴:۰۰:۰۳
متن بیت دوم بدینصورت هم صحیح است: زان پیش که روزگار خونت ریزد تو خون صراحی بقدح ریزی به