
خیام
رباعی ۱۳۹
۱
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز،
تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،
۲
لب بر لب من نهاد و میگفت به راز:
می خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
نظرات
حسین،۱
احمد نیکو
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
پاسخ داد: تا می توانی شاد باش و اندوهِ بیخود به دل راه مده، در لحظه زندگی کن که بختِ زندگی کردن تنها یکبار به هرکسی داده می شود و بس! در واقع، کوزه که نمادی است از مردگان، با زبانِ بی زبانی به ما می گوید، به هوش باش! تو تافتهی جدا بافته نیستی، این آرزویِ تک تکِ کسانی بوده که اکنون اسیرِ خاک شده اند. لبش می بوسم و دَرمی کشم مِی به آبِ زندگانی بُرده ام پِی بده جامِ مِی و از جم مکن یاد که می داند که جم کی بود کِی کِی نجوید جان از آن قالب جدایی که باشد خونِ جامش در رگ و پی دیوان حافظ » غزل 431 - دَرمی کشم: می نوشم - جم: جمشید از پادشاهان پیشدادی - از جَم مکن یاد: گذشته را با همه خوبیها و بدیهایش را فراموش کن - کی: چه کسی - کِی: چه زمانی - کِی: لقب پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو،... - نجوید جان از آن قالب جدایی: هیچگاه روح و روان نمی خواهد از آن بدنِ کسی جدا شود که... - خونِ جام: شراب، شادی و سرخوشی، عشق - رگ و پی: سرشت، اصالت، وجود - که باشد خونِ جامش در رگ و پی: که سرشتِ وجودیش از جنس شادی و سرمستی باشد، در واقع کسی که روح ودلش سرشار از عشق باشد، همیشه زنده خواهد ماند
صبا ا ایرانی