خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۰۱

۱

از مخزن دل دیده هر آن دُر که بر آورد

چون مردمیی داشت روان در نظر آورد

۲

المنّة لله که صبا گرچه دلم برد

بر بوی توام آمد و از جان خبر آورد

۳

کس نیست که آرد ز توام شربت دردی

جز غصّه که خون دل و داغ جگر آورد

۴

نابرده هنوز از دل من بار فراقت

بار دگر آمد غم و بار دگر آورد

۵

بر بوی تو هرجا که شدم رایحهٔ مشگ

پی برد من شیفته را درد سر آورد

۶

از حال پریشان خیالی خبری برد

ز آن طرّه پیامی که نسیم سحر آورد

تصاویر و صوت

نظرات