خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۰۴

۱

اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد

دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد

۲

دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد

که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد

۳

شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته

بگو آن بی ادب را تا زبان را در دهن دارد

۴

چه آب روی از این بهتر شهید عشق را فردا

که از خاک سر کوی تو گَردی بر کفن دارد

۵

خیالی را کجا باشد خیال خواب، چون هر شب

ز سودای خط و خالت شرر در پیرهن دارد

تصاویر و صوت

دیوان خیالی بخارایی - خیالی بخارایی - تصویر ۱۶۰

نظرات