
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۱۹
۱
باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد
زلف برهم زدی و وقت پریشانی شد
۲
قدمی نه سوی کنج دلم از گنج مراد
که ز دوریّ تو نزدیک به ویرانی شد
۳
تا به پیش لب جان پرور تو چشمهٔ خضر
چه خطا گفت که منسوب به حیوانی شد
۴
ای دل از وسوسهٔ نفس حذر کن که مرا
به جمالش هوس صحبت روحانی شد
۵
چند بر خاک نهی پیش بتان پیشانی
عذر پیش آر که هنگام پشیمانی شد
۶
ای خیالی چو لبش بوسه به جانی بفروخت
غم افلاس مخور بیش که ارزانی شد
تصاویر و صوت

نظرات